روزی روزگاری، در زمان های قدیم، پادشاهی بود به نام سلطان محمود. یک شب سلطان محمود از کاخش بیرون رفت، تا در کوچه ها گشتی بزند. او می خواست ببیند، مردم در شب چه می کنند و اوضاع کشور چطور است. سلطان در کوچه های تاریک جلو می رفت که ناگهان، چند نفر دزد، به او حمله کردند و او را گرفتند...
می شه همهی داستان رو بفرستید