وزی در دریاهای شوق افتادم و امواج اقیانوس کبریا مرا به مقام مشاهده بقا کشانید، حق سبحان را دیدم که از جمال و جلالش برایم درخشش های تابش وجهش را آشکار میسازد؛ در نگریستن به جمالش باقی ماندم و چنان مست و بیخود بودم که نزدیک بود روح از بدنم برود و عقلم نابود شود و قلبم پرواز کند و سرّم فانی گردد از خوشی وجدان مشاهده اش صورتم باقی ماند، و او با وجهش به سویم می آمد، گویی او تعالی محاسن جلالش را آشکار ساخته و فوادم را برکنده است؛ هنگام سحر دیدم که عالم از حق تعالی پر است و من در غیاب و حضورم، گویی که او را میبینم و گویی نمیبینمش؛ آمد و مرا به رقص دعوت کرد و با او رقصیدم، در این حال و وقت تا هنگام هوش آمدن باقی ماندم... (بند صدم)
سلام تبارک الله من کیف کردم از جنم شما فعالیت در کار عموم دارید وعالیست