1. خانه
  2. /
  3. کتاب آینه های بی کران

کتاب آینه های بی کران

نویسنده: زارا هوشمند
4.5 از 1 رأی

کتاب آینه های بی کران

زندگی منیر شاهرودی فرمانفرمائیان
A Mirror Garden: A Memoir
مترجم:
انتشارات: مروارید
٪15
360000
306000
معرفی کتاب آینه های بی کران
"آینه های بی کران" کتابی است به قلم "زارا هوشمند" که در آن "زندگی منیر شاهرودی فرمانفرمائیان" را بازگو می کند.
"منیر" دختر خوش شانس پدری روشنفکر بود که به آموزش زنان اعتقاد داشت و لذا او خیلی زود به عنوان هنرمند شناخته شد. اگرچه جنگ جهانی دوم رویای او برای تحصیل در پاریس را ملغی کرد ، اما با غلبه بر مشکلات زیاد، راهی نیویورک شد؛ جایی که در کورنل ، پارسونز و لیگ هنرجویان هنر آموخت و با وارهول ، روتکو ، دکونینگ و دیگر هنرمندان برجسته آشنا شد.
با گذشت زمان "منیر شاهرودی فرمانفرمائیان" به سنت های معماری و صنایع دستی ایرانی علاقه پیدا کرد و تبدیل به یک کلکسیونر و هنرمند مفهومی شد. در بازدید از شیراز ، وی پس از بازدید از مسجدی که برخی آن را شبیه به پیامدهای انفجار دیسکو توصیف کرده اند، از موزاییک های آینه ای در کارهای خود الهام گرفت. قرن ها پیش ، آینه ها در ایران مد بودند، اما باید با کشتی از ونیز وارد می شد و بسیاری از آنها در حمل و نقل خرد می شد. صنعتگران باهوش شروع به استفاده از آن تکه ها برای اهداف تزئینی کردند و موزاییک های آینه ای نماد هنر و معماری ایرانی باقی ماندند.
طی 15 سال گذشته ، استقبال از "منیر" افزایش یافته است و او اخیرا اولین هنرمند ایرانی بود که در گوگنهایم نمایش انفرادی داشت. "منیر شاهرودی فرمانفرمائیان" تمثیلی از به کارگیریی تمرکز و هوش هیجانی است. با هر مانع و هر شکست، او همچنان به جلو نگاه می کند و استقامت می ورزد. او بازمانده ی برخی از شگفت انگیزترین تحولات تاریخ جهان در قرن بیستم است و "آینه های بی کران" به قلم "زارا هوشمند"، پیش روی او به عنوان یک هنرمند و وفاداری اش به هنر خویش را به تصویر می کشد.
نکوداشت های کتاب آینه های بی کران

خاطرات دلپذیرفرمانفرمائیان یک مسیر شجاعانه را ترسیم می کند.

New Yorker

لذت بخش...خاطره ای بی انتها و بسیار به موقع از میهن و هویت شخصی.

San Francisco Chronicle

فریبنده... خاطرات مفصل فرمانفرمائیان ، نگاهی نادر و شخصی به درون دو جهان گمشده است.

Vogue
قسمت هایی از کتاب آینه های بی کران

توی راه بازگشت به خانه، نصرت ملامتم کرد: «با شتر که آن طور رفتار نمی کنند. نباید سربه سر حیوان ها گذاشت.» هنوز هم زانوهایم بی رمق بودند و اصلا حوصله ی شنیدن نطق گوهربار او را نداشتم؛ به نظرم عاقلانه تر آن بود که با شترجماعت دهان به دهان نشوی. نصرت خردمندانه دستی به چانه اش کشید و گفت: «شاید بهتر باشد صدایش را پیش مادرت درنیاوری، شتر دیدی ندیدی، چون جفت مان می افتیم توی هچل.» باید پند نصرت را آویزه ی گوشم می کردم، چون یک بار هم از روی یک کینه ی دیرینه سربه سر یکی از گربه های ننه گذاشتم که بعدش هر دومان پشیمان شدیم. خصومت بی هیچ نیت بدی شروع شد. من بچه های آن گربه را روی رختخواب های اضافی توی انبار پیدا کردم. ننه پنجره ای را برای رفت وآمد گربه باز گذاشته بود. همین که از تشک ها بالا رفتم تا به بچه گربه ها نگاهی بیندازم، گربه ی مادر خشمگین با پنجول های باز و با جیغی که آدم را زهره ترک می کرد، از پنجره پرید روی من. درحالی که از روی تشک پایین می سریدم، خواستم آن را از خودم جدا کنم، اما بدجوری خراش برداشتم. انتقام جویی من یک بازی طولانی بود که هفته ها ادامه داشت. هرجا گربه می رفت، دنبالش پشت این پرده و آن پرده قایم می شدم و با صدای نازک و رقت آمیزی میومیو می کردم. می خواستم فکر کند یکی از بچه هایش را دزدیده ام، او هم انگار باورش شده بود؛ به هرحال مدام در جستجو بود و هرچه بیشتر او را دنبال خودم می کشاندم، گیج تر می شد.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب آینه های بی کران" ثبت می‌کند