کتاب فی‏ حقیقه‏ العشق

Fi haghighat ol-eshgh
کد کتاب : 47160
شابک : 978-9645996510
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 32
سال انتشار شمسی : 1393
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 3 خرداد

فی حقیقه العشق
Fi haqiqat al-eshq
کد کتاب : 121874
شابک : 978-6006231860
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 60
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 3 خرداد

معرفی کتاب فی‏ حقیقه‏ العشق اثر شهاب الدین یحیی سهروردی

کتاب « فی حقیقه العشق» نوشته « شهاب الدین یحیی سهروردی» با ترجمه « حیدر شجاعی » توسط انتشارات«مولی» به چاپ رسیده است.
این کتاب نگاهی است به زندگی شیخ شهاب‌الدین سهروردی. داستان از کودکی یحیی آغاز می شود. او پسری خردسال است که روزی گروهی کودک را می‌بیند که به مکتب‌خانه می‌روند و کنجکاو می‌شود و دنبال آنها می‌رود، اما آنها را گم می‌‌کند. یحیی با اصرار به پدرش و به قصد علم آموزی، به شهر مراغه نزد استاد مجدالدین می‌رود؛ بعد از چند ماه یحیی رساله‌ای را به استاد خود نشان می‌دهد و استاد با دیدن نظرهای او، به شاگرد نوجوان خود می ‌گوید دیگر چیزی برای آموختن به او ندارد و برای علم آموزی باید نزد استادان دیگری برود.

یحیی عازم اصفهان می‌شود و در آنجا شیخ ظهیرالدین فارسی، از بزرگان علم منطق و فلسفه، او را به شاگردی می‌پذیرد. بعد از مدتی، یحیی بهترین شاگرد استاد ظهیرالدین می‌شود و لقب «شیخ شهاب الدین» را از استاد می‌گیرد و در همین زمان برخی از رساله‌های خود را می‌نویسد، اما استاد نگران آرا و نظرهای شیخ جوان است. یحیی کم‌ کم درمی ‌یابد که علم محض او را راضی نمی‌کند و برای تجربه آشنایی با مردمان سرزمین‌های دیگر عازم سفر می‌شود. وی همواره به نظرهای دانشمندان پیش از خود نیز ایرادهایی وارد می ‌دانست؛ همین مسئله در شهرهایی از جمله دمشق، رم و دیاربکر برای او دردسر فراهم می‌کند و به سبب درگیری او با اهل علم در آن شهرها، بازهم مجبور به سفر می‌شود.

کتاب فی‏ حقیقه‏ العشق

شهاب الدین یحیی سهروردی
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین، شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹–۵۸۷ ق / ۱۱۵۴–۱۱۹۱ م) فیلسوف نامدار ایرانی اهل شهر سهرورد شهرستان خدابنده استان زنجان است.
دسته بندی های کتاب فی‏ حقیقه‏ العشق
قسمت هایی از کتاب فی‏ حقیقه‏ العشق (لذت متن)
حسن مدتی بود که از شهرستان وجود آدم رخت بربسته بود و روی به عالم خود آورده و منتظر مانده تا کجا نشان جایی یابد که مستقر عز وی را شاید. چون نوبت یوسف در آمد حسن را خبر دادند، حسن حالی روانه شد، عشق آستین حزن گرفت و آهنگ حسن کرد. چون تنگ در آمد حسن را دید خود را با یوسف برآمیخته چنان که میان حسن و یوسف هیچ فرقی نبود، عشق حزن را بفرمود تا حلقه تواضع بجنباند. از جناب حسن آوازی برآمد که کیست، عشق به زبان حال جواب داد که : چاکر به برت خسته جگر باز آمد / بی چاره به پا رفت و به سر باز آمد.