ما به سنت ها و روش های قدیمی، یا بهتر است بگویم به بخشی از آن ها چسبیده ایم. ما فکر می کنیم، باید دلیل خوبی برایشان وجود داشته باشد. یک گروه از محققان دانشگاه ییل دریافتند که بچه ها آن قدر صادقانه بزرگسالان را سرمشق خود قرار می دهند که از اشتباهات شان هم الگوبرداری می کنند. در یکی از تجارب تحقیقاتی، گروهی از بچه های سه تا پنج ساله حضور داشتند. آن ها می توانستند یک دایناسور اسباب بازی را که در ظرف پلاستیکی شفافی قرار داشت، ببینند. پژوهشگر در حضور کودک، راه های مختلفی برای درآوردن اسباب بازی از داخل ظرف را امتحان می کرد. بعضی از آن راه ها موثر بودند، مثل پیچیدن در ظرف. اما بعضی دیگر، مانند چند ضربه به ظرف با یک پر، قبل از باز کردن آن بی فایده بودند. بچه ها مجبور بودند تشخیص دهند که کدام مراحل احمقانه و کدام یک سودمند است. آن هایی که تشخیص می دادند که ظرف با روش اول باز می شود، جایزه می گرفتند. این کار را انجام دادیم تا به بچه ها نشان دهیم، می توانند کارهای غیرضروری را که بزرگ ترها انجام دادند، به راحتی نادیده بگیرند. در مرحلهٔ بعد، بچه ها شاهد بودند چطور بزرگ ترها لاک پشت اسباب بازی را طی یکسری مراحل غیرضروری از ظرف بیرون می آورند. وقتی خود بچه ها خواستند این کار را بکنند، از بزرگ ترها تقلید می کردند. آن ها با اتلاف انرژی و وقت به همان روش بزرگ ترها لاک پشت را از ظرف بیرون می آوردند. در حقیقت وقتی بچه ها می بینند یک آدم بزرگ از داخل ظرفی جایزه ای را به روش خاصی بیرون می آورد، توانایی تشخیص روش 'صحیح' را از دست می دهند. درحالی که هم بزرگسالان و هم شامپانزه ها به راحتی به بی فایده بودن آن پی می برند. به عبارت دیگر، تماشای بزرگسالی که کاری را اشتباه انجام می دهد، مانع درست انجام شدن آن به وسیلهٔ بچه می شود.
میان شرکت کنندگانی که روش نادرست تازدن تی شرت ها را دیده بودند، ۸۷ درصد همان روش گروه هنرپیشه ها را تقلید کردند. در نتیجه پول کمتری نسبت به گروه دیگر دریافت کردند. گروهی که از روش ناصحیح تقلید کرده بودند، همان روش را به گروه های دیگر هم منتقل کردند. از ۳۳۶ نفری که در این تحقیق شرکت کردند، فقط سه نفر سوالاتی پرسیدند، یا در مورد ناکارآمد بودن روش نظر دادند. چنین اتفاقی در زندگی واقعی هم رخ می دهد. بیشتر اعضای گروه، بدون اعتراض همان روند مزخرف را پذیرفتند.
رسوم و آیین هایی که در سازمان و جامعه با آن ها سروکار دارید، به طور معمول ماندنی نیستند، مگر اینکه تفکری پشت آن ها باشد. روانشناسان و جامعه شناسان این پدیده را سوگیری وضع موجود نامیده اند. ویلیام ساموئلسون و ریچارد زاکهاوزر برای اولین بار پدیدهٔ سوگیری را در سال ۱۹۸۸ تعریف کردند. آن ها طی تحقیقی، گروهی شرکت کننده را در موقعیت های سختی قرار دادند. شرکت کنندگان نیاز به تصمیم گیری داشتند و مجبور به سوگیری وضع موجود نشده بودند. اما وقتی به آن ها پیشنهاد شد، همگی تمایل داشتند حتی به عنوان یک انتخاب فرعی، از آن کمک بگیرند.