توماس:خوب منم عین توام...منم طرف کسی نیستم... فقط یه عکاس خبری ام،همین...!این شغل لعنتیمه... باید خرج زن و بچه ام رو بدم... نمیخواستم قبول کنم اما مجبورم کردن... کارم در خطر بود... منو با چندر غاز حق ماموریت زورکی فرستادن اینجا،وسط این مهلکه... گوربابای همشون! سرباز(متیو)،ناگهان به سرعت اسلحه اش را بر می دارد و به سمت«توماس»نشانه میگیرد. متیو:داری به کی فحش میدی؟ توماس:(با دستپاچگی و استیصال)به خدا،با شما نبودم... به اون بی ناموسای توی اداره بودم. متیو:کیا؟ توماس:رئیسای خودم توی خبرگذاری. متیو:رئیسا؟ توماس:آره رئیسا باید فحش داد! سرباز(متیو)پس از مکثی کوتاه؛اسلحه اش را دوباره به دیواره ی گودال تکیه میدهد.