آیا متوجه چیزی شده بود. آیا دل و احساسش به او هشداری در مورد اتفاقی قریب الوقوع داده بود؟ دوباره حرف سیاوش را به یاد آورد.(امیر تو تنها کسی هستی که من در تمام این دنیا دارم... تو برادر من هستی... تو...) و حالا این حس آن هم نسبت به موجودی چون رامش... اصلا این حس کی و چگونه به وجودش راه یافته بود. اما هر زمان و هرگونه که آمده بود به راستی شرم آور بود و...