یک نویسنده و محقق هرگز پیش از آن که سال ها مواد و مصالح اصلی خود را جمع آوری کرده باشد، نمی تواند یک ساختمان را بالا ببرد. این است که اگر یک وقت دیدید ناگهان و بدون مقدمه، کسی یک بنای تازه ساز بالا برد، بدانید که یا به قول معروف به گنج دست یافته، یا مصالح آن را از جای دیگر دزدیده . یا مثل ساختمان های مفت آباد و زور آباد، آن بنا را بر روی زمین مردم و با مصالح مردم و شبانه در پرتو چراغ زنبوری، بدون اطلاع شهرداری، ساخته است.
یک شب در مجله ی یغما بودیم، مردی اهل صلاح و شاعر، کتابی زیبا چاپ کرده بود و نسخه ای برای مجله ی یغما آورده، یغمایی مرا معرفی کرد. مرد ((مسجدی مومن)) همینکه نام مرا شنید، برافروخته شد و دوباره سوال کرد: آن باستانی پاریزی که کتاب پیغمبر دزدان را چاپ کرده توئی؟ گفتم آری، و گمان می کردم می خواهد تشویق و تاییدم کند. فریاد زد که: تو این خزعبلات ابن دیلاق را در آن چاپ کرده ای؟ بازی با… من دیدم هوا خیلی پس است. حرف خیلی زده شد، فحشها بود که ظاهرا نثار گوینده ی اصلی و اولیه می شد- و باطنا ((رسد)) خود بنده بود، مدتی طول کشید تا مرد آرام شد. او گفت: اگر شعر مرگ محمد مسعود را نگفته بودی- هرگز با تو آشتی نمی کردم و می دیدی آنچه بایست دید! این یک نتیجه ی تحقیق درباره ابن دیلاق بود. اما مساله ابن دیلاق هنوز دنباله داشت: یک روز در دفتر مجله ی دانشکده ی ادبیات نشسته بودم. استاد محمد مقدّم به درون آمد، عرض سلام کردم. گفت: فلانی، تو با بهروز چه خرده حسابی داشته ای؟ گفتم: هیچ. گفت: پس گوش کن؛ من در اطاق بهروز بودم، متوجه شدم که به یک وکیل دادگستری تلفن می کند و با او در باب دعوت تو به محاکمه مشورت دارد. دکتر مقدم گفت: من پرسیدم که محاکمه ی این آقای برای چه؟ بهروز گفت: این فلان فلان شده، معراجیه را به نام من در کتابش چاپ زده، می خواهم اعاده ی حیثیت کنم؛ زیرا مطمئنا او قصد داشته مرا بد نام کند.