گوشی اش را نگاه کرد. تماس های از دست رفته از پدرش و وکیل عوضی و خانه پدری. گوشی را توی جیبش گذاشت و به محتویات کیفش دوباره نگاه کرد. عطرها و رژهای خوش رنگ و خط چشم ماژیکی و کرم دست، عینک آفتابی و قاب عکس کوچکی از شش ماهگی مروارید صورتی. قاب عکس را برداشت و کیفش را توی سطل زباله کنار ماهی فروشی خالی کرد. ماهی فروش رو برگرداند و انگشت اشاره و شستش را فشار داد روی چشم هایش. ماهی کیفش را پرت کرد روی زمین و با خودش تکرار کرد:
"باید برگردم".