من هم مثل همه آدمها برای خودم فلسفه ها و خرافات مخصوص خودم را داشتم و دارم من مثل سرخپوست ها خیلی وقت ها نگاهم به آسمان است؛ مثلا شب های پرستاره را خوش یمن می دانم و روزهای ابری را بدیمن یادم است که توی دوران دانشجویی ام یک روز ماه را در آسمان صبحگاهی .دیدم آن قدر مطمئن بودم به خوش یمنی این تصویر که تمام هفته دنبال خوش شانسی به این طرف و آن طرف چشم می گرداندم.
آن شب ساعت دو و بیست و دو دقیقه با صدای تیراندازی از خواب پریدم اول نفهمیدم چه شده؛ توی خوابم یکی داشت من را می بوسید و من هم دلهره داشتم و هم بدم نمی آمد خوابم ادامه داشته باشد اما با صدای مهیب شلیک گلوله از خواب پریدم و اولین کاری که کردم نگریستن به ساعت گوشی ام بود تا به خودم بیایم دومی و سومی هم شلیک شد.