دو جلدی داستان از ماجرای دختری به نام بی تا آغاز می شود که در پی دوست یابی اینترنتی با مردی آشنا می شود که پس از دیدار حضوری با وی، متوجه عدم شباهت وی با عکسی که در اینترنت از وی دیده بود و فریب بزرگی که از این جریان خورده بود می شود. اما مرد ناشناس، دست بردار نیست و بعد از اینکه مورد بی محلی بی تا قرار می گیرد، او را تهدید به اسید پاشی می کند. وحشت حاصل از این تهدید، به خانواده ی دختر نیز سرایت می کند. و از اینجا ماجرای گریز پنهانی بی تا و مادرش تارا که از پدر بی تا نیز جدا شده و با بی تا تنهایی زندگی می کند، آغاز می شود. اما این گریزهای پنهانی، سر آغاز ماجراهای دیگری در روابط خانوادگی آنها، به ویژه میان تارا و مادرش لیلا و خاله و شوهر خاله اش می شود. بی تا بهت زده و از رمق رفته گفت :بزنم تو چه کار می کنی؟ فرار می کنم. تو همین را می خواهی، نه؟ برق شرربار نگاهش بی تا را در جا خشک کرد. با صدایی شکسته گفت: پس تا فریاد نزده ام و آبرویت را نبرده ام برو. من دوستت دارم. با من این جوری رفتار نکن! بد می بینی ها! من... من از تو متنفرم. برو گمشو دیوانه احمق!...
کتاب چه زود، دیر شد