سراپا اگر زرد پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم/ چو گلدان خالی ، لب پنجره پر از خطارات ترک خورده ایم/ اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم اگر خون دل بود ، ما خورده ایم/ اگر دل دلیل است ، آورده ایم اگر داغ شرط است ، ما برده ایم/ اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم ! اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !/ گواهی بخواهید ، اینک گواه : همین زخمهایی که نشمرده ایم !/ دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم
با توام ای لنگر تسکین ای تکان های دل! ای آرامش ساحل!! با توام ای نور! ای منشور ! ای تمام طیف های آفتابی! ای کبود ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور ای دلشوره ی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هرچه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هرچه هستی باش! اما باش!
باید کتاب جالبی باشه
من تا حالا خیلی از اشعار ایشون رو دنبال میکردم ولی تا حالا یک کتاب را کامل نداشتم
قیصر شخصیت خاصی داشته شعراشم مثل خودش خاص … وقتی تمومش کردم پر از حس خوب بودم