«خورشید خم شد تا نگاهت را ببوسد، گل غنچه شد تا قرص ماهت را ببوسد / هفت آسمان افتاد در آیینه آب، تا لحظه ای رد نگاهت را ببوسد/ افتاده حتی سایه خورشید برخاک، تا ذره ای از گرد راهت را ببوسد/ شب خیمه زد بر سایه روشن های نیزار، تا تار مژگان سیاهت را ببوسد/ در برکه خم شد روی عکس ماه در آب، نیلوفری، تا روی ماهت را ببوسد/ با سوز سینه بر لب تفتیده عشق، آتش زدی تا دود آهت را ببوسد/ دل آستین افشاند بر وهم دو عالم، تا آستان بارگاهت را ببوسد»
اگر کوهها کر نبودند... میتوانستم ای دور!تورا از دور یکبار دیگر ببینم
خیلی دوستش دارم مخصوصا این بیت رو«گر من به شوق دیدنت از خویش میروم از خویش میروم که تو با خود بیاریام!»
اشعار کتاب بسیار زیبا و پر احساس هستند و با نگاه خاص و متفاوت امین پور همراه شده که بسیار تاثیرگذار هست
گفت: احوالت چطور است؟ گفتمش: عالی است مثل حال گل! حال گل در چنگ چنگیز مغول!