نخستین سال های دههٔ شصت بود. دورهٔ دبیرستان را می گذراند. دلش می خواست هرچه زودتر بزرگ شود. هرچند که بعدها پشیمان شد و فهمید دنیای بزرگ ترها چه اندازه تلخ و تیره و بی رحم است. دفترچه ای داشت که در آن چیزهایی می نوشت. چیزهایی که فکر می کرد مهم است و باید از بزرگ ترها بپرسد. یک بار به عبارتی برخورد که نام فروغ فرخ زاد بر خود داشت: «افق عمودی است و حرکت، فواره وار.» خیلی با خودش کلنجار رفت. نمی فهمید افق چگونه می تواند عمودی باشد. فروغ از همان جا برایش سؤال شد و همه چیز از همان جا شروع. از همان کودکی، از همان دبستان، از همان نخستین سال های دههٔ شصت...
فروغ در نامه هایش به رفتار خشن پدر اشاره کرده. مگر پدرتان چه رفتاری داشت؟ شما در چه شرایطی بزرگ شدید؟ در واقع ما در یک سرباز خانه بزرگ شدیم. در شکل گیری این شرایط سخت نه تنها پدر که مادر هم مقصر بود شاید بتوان گفت مادر بدتر از او بود. پدرمان نظامی بود و فکر می کرد خانه هم سربازخانه است. سحر ها ما را بیدار می کرد و به زور و لگد وادار می کرد بلند شویم و ورزش کنیم رادیو آن موقع برنامه ورزش صبحگاهی هم داشت و پدر، ما بچه های بدبخت را به زور از رختخواب می کشید بیرون تا همزمان با برنامه رادیو ورزش کنیم. پدرم آدمی خشن یا بهتر بگویم خشن نما بود و مادرم بسیار با دیسیپلین و منضبط. یعنی در خانواده ما برای هر چیزی قاعده ای وجود داشت و قانون حکم فرمایی می کرد. این قاعده ها و قانون ها شرایط سختی را به وجود آورده بود و به همین دلیل هم همه ی ما عاصی شدیم در واقع دلیل عصیان بچه های خانواده ما از جمله فروغ واکنش به رفتار سخت گیرانه پدر و مادر بود. تا زمان ۷ سالگی من، پدرم رئیس اداره املاک مناطق مازندران بود و ما هر سال تابستان می رفتیم شمال اسم کوچه ما خادم آزاد بود و در محله امیریه رشد کردیم و اندیشه مان شکل گرفت.
فروغ از همان کودکی عاصی بود حتی می توانم بگویم از تمام بچه های خانواده شیطان تر و یاغی تر بود. بیش تر از همه قانون شکنی می کرد و همه را عاجز کرده بود خیلی شیطان بود و هیچ قانونی را رعایت نمی کرد همیشه به فکر این بود که تمام درهای بسته را باز کند نمی توانست هیچ دری را بسته ببیند و معمولا در تمام دسیسه های خانه سر کرده بود هرچه پدر و مادرم بیش تر قانون سازی می کردند او بیش تر به فکر می افتاد قانون ها را نادیده بگیرد. فروغ با وجودی که دختر زیبایی بود پسرانه رفتار می کرد بیش تر ادای پسرها را در می آورد با پسرها هماوردی می کرد و بیش تر با پسرها بازی می کرد با وجودی که دختر بود دوست داشت نشان بدهد از همه پسرها پسر تر است قوی تر است و شیطان تر است همه را کتک میزد گیس های مرا میکشید گاز می گرفت اگر غذا را دوست نداشت بشقاب را پرت می کرد اگر لباسش را دوست نداشت پاره اش می کرد و اصلا حوصله کفش پوشیدن نداشت و دلش می خواست همیشه پا برهنه باشد کارهای عجیب و غریب می کرد و خلاصه می توانم بگویم اصلا عادی نبود و برعکس من که بچه آرامی بودم خیلی ناآرام بود و بیش تر از بقیه بچه ها شیطنت می در شرکت کروزکرد.
با خوندن این کتاب خیلی بیشتر با زندگی فروغ فرخزاد آشنا شدم 🎬