ناگهان رعد سهمگینی در فضا طنین انداخت. جادو به ترق و تروق افتاد. آب دریاچه به صورت موج های عظیمی بالا آمد، زمین شکاف برداشت، آسمان به رنگ درخشانی درآمد و همهٔ موجودات جادویی فریادی تیز، فریادی دردآلود، فریادی از سر وحشت و ناامیدی سردادند... زوئه وحشت زده نگاه کرد. دنیای دورتادورش متلاشی شده بود. به زانو افتاد و زمزمه کنان گفت: «آه، گابریل، تو چه کار کردی؟»