حوا سوی کماریک چرخید. چشم در چشم او شد ... نمی توانست آرام و استوار بایستد ... سخن او را چون اهانتی تلقی کرد:« چطور ممکن است که کنار مردی ناآشنا بنشینم ؟... من زن نجیبی هستم » کماریک نیشخند زنان سر تکان داد :« بله ، می دانم و این نجابت شما به راستی رقت انگیز است . اکنون شما را آسوده خاطر می کنم .» آن گاه برخاست ... حوا با دهانی نیمه باز وچشمانی خیره پیرشدن کماریک را تماشا کرد و سرانجام گفت : « شما تردست هستید »