هر کاری که من می کنم، داداش کوچولویم هم می خواهد بکند. ولی من کارهایی بلدم، که او نمی تواند انجام بدهد. مثلا : من آشپزی بلدم؛ ولی او نمی تواند آشپزی کند. یک روز مامان و بابا نبودند، تصمیم گرفتم خودم آشپزی کنم… آن روز، داداش کوچولویم گوشی تلفن را شکست. چند تا تخم مرغ هم کف آشپزخانه شکست. خودم از روی چهار پایه افتادم و پرده را از جا کندم. می خواستم ماکارونی درست کنم. ولی نتوانستم. به جای آن، املت درست کردم. شب که مامان و بابا آمدند، املت را خوردند و گفتند: «چه خوش مزه!»