کتاب هویج بستنی

Carrot ice cream
کد کتاب : 5839
شابک : 9786003531000
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 128
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

معرفی کتاب هویج بستنی اثر فرهاد حسن زاده

"هویج بستنی" مجموعه ای از داستان های جذاب و خواندنی به قلم "فرهاد حسن زاده" است که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است. این مجموعه که ده داستان طنزآمیز با مضمون اجتماعی را در بردارد، به مسائلی می پردازد که مخاطبین حوزه ی کودک و نوجوان را بیشتر هدف قرار داده و علاوه بر اینکه خوانشی لذت بخش را برایشان فراهم می آورد، چشم آن ها را به مسائلی که پیرامونشان در جریان است باز می کند و ذهن آنان را روشن می کند.
داستان های این مجموعه با اسامی "فیلم ترسناک"، "تعطیلات نوروزی در فرانسه و حومه"، "فقرا و رفقا و چندتا چیز کوچولو"، "برق حقیقت"، "بابالنگ دراز عزیزم"، "اشرف مخلوقات در قبرستان دیجیتالی"، "حافظ آنلاین"، "مشترک موردنظر غش کرده است!" و "دوست کیلویی چنده؟" در یک کتاب به چاپ رسیده اند و داستان آخر که عنوان کتاب نیز از روی آن انتخاب شده، "هویج بستنی" نام دارد.
هر یک از این قصه های به ظاهر ساده که ممکن است در روزمره ی هر انسانی اتفاق بیفتند، در دل خود طرح مشخصی دارند و با ماجرای منحصر به فرد و متفاوت از داستان بعدی به وجود می آیند. "فرهاد حسن زاده" با به تصویر کشیدن روحیات و حال و هوای دوره ی نوجوانی، به معضلات اجتماعی، دغدغه ها، نگرانی ها و مسائل ویژه ی این دوران می پردازد و تمام این ها را در قالب داستان هایی سرگرم کننده و گیرا به مخاطب ارائه می کند. "هویج بستنی" با ماجراهای گوناگونش، نکته های پنهان در زندگی روزمره را برای نوجوانان آشکار می کند و آن ها را در مطالعه ای دلنشین همراهی می نماید.

کتاب هویج بستنی

فرهاد حسن زاده
از نویسندگانی است که در تمامی حوزه های ادبی از داستان کودکان، نوجوانان تا رمان برای بزرگسالان دست به نگارش زده است.او نوشتن را از دوران نوجوانی با نگارش نمایشنامه و داستان آغاز کرد.از او تا کنون بیش از ۸۰ اثر چاپ شده است.
قسمت هایی از کتاب هویج بستنی (لذت متن)
نتوانستم جنب بخورم. داشت به طرفم می آمد. طوری قدم برمی داشت که انگار می خواست انتقام پدرش را بگیرد. با شاخک های دراز و بی ریختش مرا هدف گرفته بود. دو راه بیشتر نداشتم، یا سکته کنم یا جلویش را بگیرم. دومی را انتخاب کردم. ایستادگی در برابر دشمن پست و پلید. سعی کردم به خودم مسلط شوم و با شجاعت پدرش را در بیاورم. به امید پیدا کردن دمپایی آرام آرام نشستم و چشم از آن موجود کثیف برنداشتم. می دانستم اگر چشم از او بردارم یا غیبش می زند یا از پاچه نوشابه ای شلوارم بالا می رود. می دانستم سوسک ها نوشابه خیلی دوست دارند. می دانستم از دوغ بدشان می آید...

پابه پا شدم و گفتم: «خلاصه... چیزه... من قبضم رو گم کردم. حالا هم بابام می خواد کت و شلوارش رو بپوشه و بره مسافرت. می شه بدون قبض بدینش؟» صاحب خشک شویی صدایش را کلفت کرد و گفت: «نه، نمی شه. من از کجا بدونم راس می گی؟». گفتم: «خودتون همین حالا گفتین حرف راست رو باید از دهن بچه شنید.» مثل آدم تسلیم نگاهی به من و به آن آقای خال گوشتی انداخت و گفت: «خب بله. منم نمی گم دروغ می گی.» و یکهو بی مقدمه خندید و ادامه داد: «معلومه کارت درسته و کلک تو کارت نیست. آدمی که کارش درست باشه، چشم هاش برق می زنه. برق حقیقت. این جوری.» و چشم هایش را دراند و مثلا براق نگاهم کرد و قاه قاه خندید. من هم برای اینکه ضایع نشود، لبخندکی زدم. گفت: «خب پسر گلم، چه رنگی بود؟»