کتاب داستان بریده بریده

Dastan-e Boride Boride
(داستانی پژوهشی از حادثه کربلا)
کد کتاب : 58781
شابک : 978-6227808087
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 540
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 21
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب داستان بریده بریده اثر علیرضا نظری خرم

نویسنده کتاب در مورد آن در مقدمه می نویسد:
"به لطف خداوند، سالها در پژوهشگاه دارالحدیث به تحقیق و پژوهش مشغول بودم که حاصل آن، همکاری در نگارش دهها کتاب حدیثی است. پس از سیزده سال تجربه حضور در پژوهشگاه قرآن و حدیث به کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی (ره) نقل مکان کردم. در آنجا با همکاری تنی چند از اساتید بافضل و کمالاتم، مشغول نگارش مجموعه عظیمی «موسوعة الامامة فی نصوص اهل السنة» هستیم. در این کتاب که فعلا سی جلد آن به چاپ رسیده به گردآوری فضایل، مناقب و تاریخ زندگی امام علی، حضرت فاطمه و امام حسن اختصاص یافته است. اخیرا نیز کار علمی و پژوهشی مربوط به زندگی امام حسین را که حدود ده جلد فطور می شود، براساس منابع کهن تاریخی و حدیثی به پایان رساندیم
آنچه در داستان بریده بریده با عنایت اهل بیت فراهم آمده، به پشتوانه این تجربه پژوهشی است. در نگارش این داستان علاوه بر اندوخته هایم از مطالعه دانشنامه امام حسین، از پژوهشهای همکاران سابقم در پژوهشگاه دارالحدیث و کتاب ارزشمند تاریخ امام حسین، نگاشته پژوهشگران وزارت آموزش و پرورش، بهره جستم. استفاده از مجموع این کتاب ها موجب شد تا یک قصه مستند و به اصطلاح، پدر و مادر دار درباره حادثه کربلا بنویسم، نه یک داستان تخیلی
غرض آنکه آنچه در این کتاب، پیش روی خواننده محترم قرار گرفته، خیالات و بافته های ذهنی نویسنده نیست، آسوده خاطر باشید که نویسنده کتاب به دور از خیال پردازی، قصه را براساس منابع موجود که از قرن اول تا هشتم هجری نگاشته است، البته گاهی به ضرورت پردازش داستان، برداشت هایی آزاد اما وفادارانه و وسواس گونه از کتابهای حدیثی و تاریخی داشته ام."

کتاب داستان بریده بریده

قسمت هایی از کتاب داستان بریده بریده (لذت متن)
به شازده پسر قرتی معاویه که برای یلّلی تلّلی به منطقۀ خوش آب وهوای حوران در اطراف دمشق رفته بود خبردادن اگه پیالۀ شراب به دست داری زمین بگذار و خیلی زود خودت رو به کاخ سبز برسون که بابات داره نفس های آخرش رو می کشه! یزید که پی هرزگی رفته بود وقتی خبر بدحالی معاویه به گوشش رسید به جای اینکه خودش رو جلدی برسونه، سلانه سلانه به طرف دمشق راه افتاد. معاویه که فرزند سر به هوای خودش رو بهتر از هرکس دیگه ای می شناخت، واهمه داشت که نکنه پسرک بازیگوش دیر برسه و اجل، مهلتش نده تا وصیتش رو بهش بگه. برای همین ضحّاک، فرماندۀ محافظ های قصر رو صدا زد تا به اون وصیت کنه! ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی می خواد بکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر به محض دیدن موکب همایونی ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدن آهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کش دار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد می شوند!