«هیچ نظریه تئودیسه ای، قربانیان رنج را آرام نمی کند.»
این جمله، تلویحا شکست تمام نظریه های تئودیسه در طول تاریخ تفکر دینی از حیث انسان به مثابه انسان را در بر دارد. چراکه بیشتر نظریه های تئودیسه در بستر الاهیات آنقدر که نگران «خدا» بودند، غم «انسان» را نداشتند. می دانیم که وظیفه و کارکرد اصلی الهیات و شاخه های مختلف کلامی به ویژه کلام در ادیان تک خدایی چون یهودیت، مسیحیت و اسلام، دفاع از خدا و عدل الهی و تبیین رابطه خدا و شر و نسبت آنها با انسان بوده است و در این دفاع، «رنج انسان» در «اینجا» و «اکنون» به محاق رفته است. درواقع، متألهان و متکلمان بدون در نظر گرفتن واقعیت رنج آدمی، و تنها از چشم اندازهای متافیزیکی به موضوع شر پرداخته اند. درحالیکه رنج، مشکلی نظری نیست که بتوان آن را عقلانی درک کرد بلکه موقعیتی است که تنها می توان آن را دچار شد! ظرفیت عقلانی درک کردن رنج، خود موجب بیشتر شدن رنج یا موقعیت رنجآور می شود. موقعیت رنج آور درهرحال رنج آور است، حتی اگر دلیلی کاملا منطقی برای آن وجود داشته باشد. این امر واقعیتی روانشناختی است و لزوم ورود چشم اندازهای دیگر علوم انسانی یا اجتماعی در مواجهه با شر از اینجا احساس می شود که بتوان تفسیری انسانی از شر ارائه داد. آنگاه است که مرزهای تقسیم بندی های سنتی از شرور طبیعی و اخلاقی هم دچار چالش می شوند و می توان از شرهای مدرن یا حتی پسامدرن سخن گفت و از رنج های انسان معاصر در سده بیست و یکم!