کتاب سال هاست که مرده ام

Its many years that im dead
از مجموعه چشم چپ سگ
کد کتاب : 6356
شابک : 9789645250780
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سال هاست که مرده ام اثر حسین پناهی

نام "سالهاست که مرده‌ام" بر روی پنجمین دفتر از مجموعه چشم چپ سگ، نوشته‌ی حسین پناهی قرار دارد. او یک روستازاده حیران است که در برخورد با مسائل، به شکل اغراق‌آمیزی در نوسان فراز و نشیب قرار دارد و وجودش با تضادهای ناگزیر و ناخواسته درگیر است.
حسین پناهی دژکوه، شاعر، نویسنده، کارگردان، و بازیگر ایرانی بود. او از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز بود. پس از این تجربه، به حوزه بازیگری در سینما و تلویزیون مشغول شد. همچنین به عنوان کارگرانه و نویسندگی نیز فعالیت داشت.
حسین پناهی با اخلاق شریف و مهربانی شناخته می‌شد و این ویژگی در اکثر نوشته‌های او به وضوح قابل تشخیص بود. وی به دلیل فیزیک کودکانه و آسیب‌پذیر، نحوه خاص سخن‌گفتن، سادگی و خلوص رفتارش و طنز تلخ، به عنوان بازیگری با نقش‌های خاص شناخته می‌شد. علاوه بر این، او یکی از ۲۵ بازیگر بود که بیش از یک بار برای جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد شده بود.

حسین پناهی در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و طبق گزارش پزشک قانونی به علت سکته قلبی بود. وی مطابق وصیت خود، در قبرستان شهر سوق که در استان کهگیلویه و بویراحمد واقع شده است به خاک سپرده شد، این تصمیم از اینرو بود که مادرش نیز در همین مکان دفن شده بوده است.

کتاب سال هاست که مرده ام

حسین پناهی
حسین پناهی در ۶ شهریور (۱۳۳۵) در روستای دژکوه واقع در حوالی شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. او پس از اینکه تحصیلات ابتدایی را در بهبهان گذراند به خواست پدرش برای ادامه تحصیل به مدرسه آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات به محل تولدش بازگشت. او که در جامه روحانیت قصد داشت به مردم خدمت کند بر اثر اتفاقی مسیر زندگی‌اش را تغییر داد و ناگهان همه چیز را رها کرد و به تهران آمد و چون علاقه خاصی به هنر و بازیگری داشت در مدرسه آناهیتا نام‌...
دسته بندی های کتاب سال هاست که مرده ام
قسمت هایی از کتاب سال هاست که مرده ام (لذت متن)
به ساعت نگاه میکنم: حدود سه نصف شب است چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره می روم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه های کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا می پرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده است آری از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم که سالهاست که مرده ام..