چیزی که در سراسر کتاب به چشم میآید رابطه میان برادر لئون و فرانسوآ است. رابطهای که به عقیده من شبیه رابطه سانکوپانزا و دن کیشوت در رمان دن کیشوت است. لئون که خود قبلا در جستجوی خدا بود و سختیهای مسیر او را ناراحت میکرد، اکنون وارد مسیری به مراتب سختتر شده است ولی فرانسوآ چیز سختی در مسیر نمیبیند مگر عشق. گرسنگی را دوست دارد و عاشق سختیهاست. فرانسوآ مدام در آسمان و در عرفان است و در همین جاهاست که لئون او را دوباره به زمین دعوت میکند و مثلا تذکر میدهد که آدم زمینی به غذا و خواب هم نیاز دارد.
کتاب پُر است از اتفاقات مختلف و همه این جریانها به نحوی روایت میشود که تاثیر عمیقی روی خواننده داشته باشد و ما همه اینها را مدیون قلم درخشان نیکوس کازانتزاکیس هستیم. کتاب کشش عجیبی دارد و پیشنهاد میکنم اگر به داستانهای قرون وسطا، قدیسان مسیحی و به طور کلی با مسائل پیرامون عرفان علاقه دارید، مطالعه این کتاب را از دست ندهید.
بین همه کتابهای کازانتزاکیس که خوندم و همشون رو بسیار دوست داشتم، این کتاب رو اصلا نپسندیدم. خیلی داستان بی منطق و دم دستی داشت. اصلا توصیه نمیکنم. زوربای یونانی رو بخونید، آزادی یا مرگ، مسیح باز مصلوب (هر سه با ترجمه محمد قاضی) و بعد آخرین وسوسه مسیح و برادرکشی
سلام. اینها همه از کتابهای کازانتزاکیس هست