این کتاب یک از جلدهای مجموعه ی «پنجره ای نو به شاهنامه» است که با زبانی تازه برای نوجوانان منتشر شده است. در توضیح پشت جلد کتاب می خوانیم: «مردم از هم می پرسیدند: این چه آیینی دارد؟ این نشانه ی چیست؟ نشانه چیزی نبود. کاوه آهنگر بود. نیزه ای را که خود ساخته بود، به دست گرفته بود. آن تکه چرم هم چرمی بود که هنگام آهنگری روی پایش می گذاشت تا پایش آسیب نبیند. هر آهنگری از این ها دارد؛ این دو ابزار را دارد. حالا این ابزار ساده نشانه شده بود، نشانه ی رویارویی با ستم و ستمکار. صدای کاوه به همگان نمی رسید. آنان که جلوتر بودند، دهان به دهان به دیگران می رساندند. کجاست کسی که بخواهد فریدون را یاری کند؟ کجاست کسی که بخواهد با ضحاک درافتد؟ ضحاک اهریمن است، با جهان آفرین دشمن است! مردمی که می شنیدند، یک صدا فریاد می کشیدند؛ هلهله می کردند؛ به ضحاک ناسزا می گفتند. مادران فرزند از دست داده می گریستند؛ دلشان هوای بچه هایشان را کرده بود. در دل می اندیشیدند کاش بودند و می دیدند. کاش این جا بودند در لابه لای مردم جان به لب رسیده.»
کتاب کاخی که فروریخت