پدربزرگ هم تایید کرد: «درست است، پامکین! شاید سال دیگر بتوانی همراهشان بروی.» پنگوئن، بوتسی و دوستان شان به طرف مزرعه حرکت کردند. سفر، خیلی طولانی بود. پنگوئن برای پیدا کردن نشانه ای از خشکی… … با دقت در دوربینش نگاه کرد، …نگاه کرد و … نگاه کرد. بالاخره پنگوئن ها به خشکی رسیدند. مزرعه پر از کدو تنبل بود. هر کدویی، پنگوئن را به یاد برادر کوچکش می انداخت…