1. خانه
  2. /
  3. کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

3.7 از 1 رأی

کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

Whe the world does not want to smile at you
انتشارات: ارشدان
٪15
60000
51000
معرفی کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

بخشی از کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند

«کریم به گل‌نگار قول داده بود که نگذارد دست کدخدا به او برسد. این نخواستن برای خودش هم بود. نمی‌توانست تحمل کند حتی نوک انگشت کدخدا گوشه‌ای از بدن گل‌نگار را لمس کند. فکرش بدجور به‌هم ریخته بود. حالا که دیگر کار از کار گذشته بود و دخترک بیچاره به خانه کدخدا آمده بود، می‌خواست کاری کند که وحشت این چند وقت ماندن دراین خانه برایش کمتر شود تا روزی که بتوانند با هم فرار کنند.

کریم، دوستی به نام علی داشت .برادر علی ماه‌ها بود که گوشه تیمارستان را به نام خود زده بود .اوایل زیاد برایش دکتر دوا کردند .اما هیچ کدام افاقه نکرد و به قول علی مخ برادرش روز به روز بیشتر تاب برمی‌داشت .کریم تصمیم گرفت به بهانه احوالپرسی از مادر نگران و پریشان حال علی به خانه آن‌ها برود و قرص‌های برادرش را کش برود.همیشه به یاد داشت که او وقتی که میخواست از خوب و بد حال برادرش بگوید می‌گفت: قرص‌هایش را که می‌خورد خیلی خوب است. مدام خواب است و مادرم از دست دیوانه بازی‌هایش نفسی می‌کشد. کریم قصد نداشت که علی از نقشه‌اش سر در بیاورد. می‌ترسید نتواند زبانش را نگه دارد و همه چیز لو برود. آخر اختیار زبانش دست خودش نبود. آلو در دهانش خیس نمی‌خورد. خیلی وقت‌ها به خاطر همین دهن لقی‌ها این و آن را به جان هم انداخته بود.

ساعت حدود پنج و نیم عصر وقتی هوا کم و بیش تاریک شده بود و انتهای آسمان پر بود از رنگ‌های قرمز و نارنجی و زرد و کبود کریم به خانه علی رفت. از قبل خبر داشت که او برای دیدن یکی از دوستانش به شهرستان رفته است.

آهسته در را کوبید. دل تو دل‌اش نبود. کبری خانم، مادر علی در را باز کرد. از دیدن کریم متعجب شد. آخر هیچ‌وقت سابقه نداشت در نبود علی آنجا برود. با چشمانی درشت شده لبخند خشکی زد و گفت: علی خانه نیست کریم جان، رفته شهرستان.

سلام کبری خانم. با علی کاری ندارم . آمده‌ام کمی با هم صحبت کنیم و چای بخوریم. من هم جای پسر شما. گفتم در نبود علی سری بزنم.

کبری خانم زن آرام و بی سروصدایی بود. بعد از بیماری پسر بزرگ‌اش از قبل هم آرام‌تر شده بود. او را خیلی دوست داشت. بعد از رفتنش به تیمارستان تمام موهای زن بیچاره سفید شد. زن‌های محل پچ‌پچ می‌کردند که: انگار سرش را در کیسه آرد فرو برده باشد. آخر مگر می‌شود یک شبه آدم پیر شود؟! غصه فرزند برایش روز و شب نذاشته بود.

با آغوش باز کریم را پذیرفت. لبخندی زد. در را باز کرد و پرده را کنار زد.

بفرما. اتفاقا خوب کردی آمدی کریم جان. دلم خیلی گرفته بود. چشمانش پر از اشک شد و سرش را به زیر انداخت.

خانواده علی اوضاع خوبی داشتند. سر و وضع خانه و ظاهرشان مرتب بود. غصه بزرگشان بیماری احمد بود. کریم وارد اتاق شد. نشست و به پشتی دست‌بافت ترکمن تکیه داد. کبری خانم پنج تا از آنها را دور تا دور اتاق با سلیقه و حفظ فاصله معین چیده بود. خیره شد به عکس احمد که در کنار بقیه اعضاء خانواده در سفر به مشهد گرفته بودند. کبری خانم یک سینی چای و خرما و آجیل آورد و جلوی کریم گذاشت.»

دسته بندی های کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند
مقالات مرتبط با کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند
5 دلیل برای خواندن رمان‌های عاشقانه‌‌ و تأثیر آن بر زندگی
5 دلیل برای خواندن رمان‌های عاشقانه‌‌ و تأثیر آن بر زندگی
ادامه مقاله
نظر کاربران در مورد "کتاب وقتی جهان نمی خواهد به تو لبخند بزند"
15 نظر تا این لحظه ثبت شده است

داستان،، بسیار دلنشین و روان بود و سرشار از احساسات و عواطف که بسیار زیبا بیان شده ... و من خیلی لذت برم ❤️❤️

1403/01/21 | توسطبهناز صباغ زاده - کاربر سایت
1
|

داستان با تصویر سازی خوب و جزئیات ملموس و خیلی روان روایت شده و خواندن کتاب رو تا ب انتها لذت بخش کرده ..

1403/01/08 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان روند قشنگی داره و لذت بردم از خوندنش😍

1403/01/06 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان قشنگی بود از خوندنش لذت بردم .

1403/01/05 | توسطمریم - کاربر سایت
1
|

داستان زیبایی داشت و از خوندنش لذت بردم 👏

1403/01/05 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان جذاب و روانی ست و البته قلم پرکشش نویسنده باعث میشه کتاب رو یکسره بخوانید.

1403/01/05 | توسطمینو - کاربر سایت
1
|

❤️❤️❤️ متن ساده و روان ،با موضوع خیلی خوب

1402/06/04 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان بسیار زیبایی بود،عالی . دوستش داشتم،،👏👏👏

1402/06/04 | توسطزهرا امیدی - کاربر سایت
1
|

داستانی بسیار روان با تصویر سازی و موضوع عالی ...خوندنشون پیشنهاد میکنم 👍

1402/06/04 | توسطالهام پردال - کاربر سایت
1
|

داستان زیبایی بود توصیف وقایع و صحنه‌ها با جزئیات خیلی داستان رو زنده و جذاب کرده بود

1402/03/03 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان قشنگی بود و تا پایان قصه مشتاق بودم که ماجرا را دنبال کنم

1400/11/19 | توسطسپیده - کاربر سایت
1
|

داستان قشنگ و روانی بود مشتاق به خوندن میشدی .

1400/11/18 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان روان با تصویر سازی‌های ملموس ..داستان مصائب دختران سرزمین مون

1400/11/18 | توسطکاربر سایت
1
|

خوب بود و داستانش کوتاه و هیجان انگیز بود

1400/11/18 | توسطکاربر سایت
1
|

داستان کوتاه و روان بطوری که خواننده آنرا دنبال میکند

1400/11/18 | توسطکاربر سایت
1
|