روشنا عرفان که به تازگی به بیمارستان جدیدی منتقل شده است، پس از دیدن دوست قدیمی خود، نازنین زهرا، در شرایطی بد و غیرقابل باور که رد خودزنی های بسیاری بر تنش به جا مانده، با خدایش عهد می بندد که تمام توانش را برای بهبودی دختری که خدا را به او شناسانده و دلش را با نور ایمان روشن ساخته بود به کار ببندد. نازنین زهرایی که با وجود ناملایمت های زندگی، بیماری خواهرش و اعتیاد پدرش باز هم اعتقادی قوی به خدا داشت، چه بر سرش آمده بود که این گونه از دین و زندگی بیزار شده بود؟
کتاب مثل هیچ کس