رها چه وصف غریبی برای حالش بود/همان که پیش تو می ماند اگر مجالش بود/چقدر روح بلندش تب پریدن داشت/چقدر جسم ضعیفش وبال بالش بود/چقدر بغض خودش را نشاند، گریه نکرد
سکوت، آینه دار غم زلالش بود/کسی که دیدنت او را به شعر می انداخت/که وصف خنده تو شعر ایده الش بود/چکیده همه دردهای قبل از خود/هزار و سیصد و هفتاد و پنج سالش بود/مسافری که ندیدی کی از کنارت رفت/دوباره دیدن تو آخرین خیالش بود