داستان سیما، آن دختر تحصیل کرده و عفیفه که روزگار زشت ترین وحشیگریها را نسبت به او مرتکب گردیده برای دلهای پرشور نوشته شده که از دیدن و شنیدن منظره ها و سرگذشت های دلخراش بشر مجروح و متاثر می شوند و از این جراحت و تأثر لذت برده و شادی می کنند. این داستان یک نمونه از فجایعی است که همه روزه در این طهران جنایت آلوده اتفاق می افتد و اگر در یک گوشه دیگری از دنیای متمدن اتفاق افتاده بود ولوله ها بر پا می کرد و در اینجا هیچ صدایی ندارد زیرا بوی مشک در بازار مشک فروشان چندان تاثیری نخواهد داشت.
برای چند نسل سخت دریغناک است ، ویک نستالژی محزون...