جفای سینمای ملی در کشور ما به زنان در هیچ جای دیگر نظیر و مانند ندارد زیرا در دورهای وارد زندگی مردم ایران شد که زن ایرانی، پس از رخوتی طولانی و سکون و سکوتی ممتد توام با بیخبری مطلق که منجر به عقبماندگی کامل از قافلهی جهانی بود، میرفت که با گامهایی لرزان قدم به راه گذارد و مقصد آگاهی را پی گیرد و با دستی لرزانتر، غبار کهنگی از خود و خانه بزداید و خسته در زیر بار فرهنگی کهنسال و غلیظ شده و سنتهای دیرسال دیرپا، سهم خود را برای یافتن جایگاهی مناسب طلب کند. سینما، این جادوی قرن بیستم میتوانست در این فرایند او را بسیار به کار آید. جلوههای تصویری، برای کشوری که در آغاز سینما، 90% مردمش و 98% زنانش بیسواد بودند، میتوانست در حد معجزه برای پذیرش تحولات اجتماعی به نفع زنان کارساز باشد. اما نه تنها چنین نشد، بلکه سینما نقشی کاملا معکوس بر عهده گرفت. چهرهای که سینما از زن ایرانی ارائه کرد، در بهترین شکل، مهر تأییدی بود بر تفکر متحجر و تعصبآمیزی که تنها یک چهره و یک نقش رستگار برای زنان میشناخت: شهروندی درجهی 2 که مهمترین وظیفهاش باز تولید نیروی انسانی و انجام خدمات خانگی و زیستن در حصار بستهی خانه است. اگر حصار بشکند و پای بیرون نهد، حاصل کارش جز تباهی جامعه و سیهروزی خود، نخواهد بود.
کتاب سیما ی زن در آثار بهرام بیضایی