خانواده پدرسالار رابینسون تشکیل شده از یک دکتر حرفهای به نام ارنست رابینسون، آنا رابینسون، مادری خانهدار، بزرگترین پسر فرانس که آرزو دارد نوازنده شود، فرزند میانی فلون و کوچکترین فرزند خانواده جک. خانواده نامهای از دوست دکتر رابینسون در استرالیا، دکتر الیوت، دریافت میکنند که آرزو میکند دکتر رابینسون به دلیل کمبود پزشک در استرالیا به کمک مردم بیاید. این مسئله برای بچهها بحثبرانگیز است، زیرا فرانس متوجه میشود که به دلیل عدم وجود موسسات مناسب، امکان تحصیل موسیقی در استرالیا وجود ندارد. فلون در ابتدا خوشحال میشود، اما بعد متوجه میشود که خدمتکار خانواده آنها، ماری، قادر به همراهی آنان نیست. به عنوان یک توافق، خانواده تصمیم میگیرند که از بستگان خود بخواهند، از فرانس مراقبت کنند در حالی که بقیه خانواده به استرالیا نقل مکان میکنند. اما در روز سفر، فرانس در آخرین لحظه نظر خود را تغییر میدهد و سوار کشتی میشود. فرانس در کشتی با دختری به نام امیلی آشنا میشود و با او دوست میشود. بقیه خانواده هم با افراد مختلف در کشتی تعامل دارند، مانند زمانی که دکتر رابینسون مجبور میشود به یک زن باردار کمک کند که بچهاش به دنیا بیاید. یک شب، طوفانی شروع میشود و کشتی در آستانه غرق شدن قرار میگیرد اما دکتر رابینسون و خانوادهاش به دلیل این که به آسیبدیدگان کمک میکردند نتوانستند سوار قایق نجات شوند. در حین غرق شدن کشتی کاپیتان فرانس را به چوبی میبندد تا او را از غرق شدن نجات دهد، بقیه خانواده هم یک قایق موقت آماده میکنند تا راه خود را به یک جزیره غیر مسکونی هموار کنند. آنها اردوگاهی را در ساحل برپا میکنند اما به دلیل وجود گرگهای تاسمانی مجبور به جابجایی میشوند. در جزیره آنها علاوه بر این که قهوهای را دارند با یک کوسکوس خرسی کوچک دوست میشوند و آن را مرکر مینامند...
سریال خانواده دکتر ارنست