در خانه، یک بانویی برای یک بچه لالایی می خواند. خانم آشپز سوپ را بهم می زد. آلیس پرسید: «چرا گربه شما پوزخند می زند؟» بانو خندید و گفت: «آن گربه ی عجیبی است.» و بچه را به آلیس داد. بانو گفت: «می خواهم با ملکه کروکت بازی کنم.» آلیس بچه را گرفت و بیرون رفت.