یکی بود یکی نبود. در یکی از روزهای آفتابی کشور بزرگ چین، شاهزاده ی جوانی سوار بر اسب زیبا و سفید خود از میان گل ها و سبزه ها می گذشت. آن قدر رفت و رفت تا به گودال بزرگی که پر از آب بود رسید و ناگهان صدای ناله ای به گوشش رسید.