کتاب کنج بهشت

Heaven's Crank
کد کتاب : 7694
شابک : 9786007507056
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 416
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 1 خرداد

معرفی کتاب کنج بهشت اثر تکین حمزه لو

"کنج بهشت" رمانی است خانوادگی و اجتماعی از "تکین حمزه لو" که در آن موضوعاتی تازه و نو را هدف قرار داده و به خوانندگان، بینشی جدید ارائه می کند. در "کنج بهشت" با داستان یک خانواده ی ایرانی مواجه هستیم که پس از سرمایه گذاری های موفق، توانسته اند در کشوری خارجی اقامت بگیرند؛ اما پسر این خانواده برخلاف بقیه ی آن ها، نمی خواهد در غربت زندگی کند. او که از زندگی در فرانسه خسته و بی انگیزه شده، بالاخره به جایی پر می کشد که دلش را در آن جا گذاشته و خانه ای که تنها ملک پدرش در ایران است، همانجایی است که او می خواهد با مادربزرگش در آن زندگی کند.
اما در سوی دیگری از "کنج بهشت" به قلم "تکین حمزه لو"، با قصه ی دختری همراه می شویم که او نیز یک بازگشته به وطن، بعد از پنج سال دوری است. اما او که برای فروش خانه ی پدری به ایران بازگشته، خود را با شرایط عجیبی مواجه می بیند و آن هم ناپدید شدن مادربزرگش است. حال او که فکرهای جدیدی برای خانه در ذهنش جرقه زد، باید همزمان به دنبال مادربزرگش نیز بگردد.
داستان کتاب "کنج بهشت" از "تکین حمزه لو"، توسط دو راوی اول شخص بیان می شود و گویی این دو ماجرا خیلی ارتباطی به هم ندارند. علی الخصوص این که در آغاز اثر، با ورود تعداد زیادی شخصیت به رمان مواجه هستیم و وصف مکان و زمان توسط نویسنده نیز، اطلاعات روشن کننده ای در اختیار خواننده قرار نمی دهد. اما همچنان که قصه جلو می رود، خواننده به تدریج همه چیز را در می یابد و تصویر کامل داستان "کنج بهشت" و ارتباط کاراکترها را در می یابد.

کتاب کنج بهشت

تکین حمزه لو
تکین حمزه لو (زادهٔ ۱۳۵۶ در تهران) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. اولین کتاب او به نام «افسون سبز» در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید. پس از موفقیت کتاب «افسون سبز»، وی تصمیم به ادامهٔ رمان‌نویسی گرفت. او تاکنون یازده تألیف و یک ترجمه در کارنامهٔ خود دارد. رمان «افسون سبز» از معدود رمان‌های ایرانیست که به عنوان اولین اثر نویسنده اش در چاپ بیستم قابل دسترس است. مضمون کتاب‌های تکین حمزه لو معضلات اجتماعی و بررسی آثار و ...
قسمت هایی از کتاب کنج بهشت (لذت متن)
ساعتی بعد صبحانه خورده و دوش گرفته روی تخت قدیمی مهرشاد که حالا اتاقش به اتاق مهمان تبدیل شده بود، دراز کشیده و فکر می کردم اول چه کار کنم. آذر جون با مهربانی صورتم را بوسیده بود و ازم پرسیده بود برای ناهار چی دوست دارم؟ عمو اسماعیل هم با روی باز استقبالم کرده و دنبالم تا فرودگاه آمده بود. اما من دلتنگ خانه ی خودمان بودم. نمی شد به آن سرعت به آنجا بروم باید اول بی بی را راضی می کردم. می دانستم خانه کوچکی اجاره کرده و مجید پسرش کمکش کرده تا پول رهن خانه اش جور شود. بابا هم کمکش کرده بود. از داشتن یک چاردیواری پنجاه متری در دلش قند آب می شد. دوست نداشت سر بار دختر و پسرش باشد. فکر کردم بعد از عمری زحمت کشیدن در خانه مردم هنوز نتوانسته بود یک خانه نقلی برای خودش بخرد. موبایلم را از جیب کوچک کیفم بیرون آوردم و دنبال شماره مرجان گشتم. خط موبایلم تنها چیزی بود که زورم رسیده بود نگهش دارم و شهلا نتوانسته بود بفروشدش... ماه آخر خانه مان مثل بازارشام شده بود، شلوغ و درهم برهم و پر رفت و آمد... غریبه هایی که می آمدند تا وسایل حراجی را ببینند و با چرب زبانی و هزار اداواصول تخفیف بگیرند و غنیمتی به چنگ آورند. البته که شهلا هر چه در توان داشت کرد تا بابا خانه را هم بفروشد اما بابا مقاومت کرد. به نام های درون لیست موبایلم نگاه کردم روی هر کدام مکث می کردم تا یادم بیاید سارا کیست؟ و کدام رومینا؟ خانم عدلی معلم خصوصی زبانم که وقتی می خندید اشک از چشمان اش راه می افتاد و آقای فرهودی که قرار بود برای آموزش دف به خانه مان بیاید، اما شهلا نگذاشت.