دیشب خواب دیدم. بازم خواب دیدم. خواب تو رو. دیگه همه ش خواب تو رو می بینم. ولی توی خواب دیشب یه جور دیگه بودی... خواب دیدم جشن سالگرد ازدواج مونه و من یه شام مفصل درست کردم. شام خیلی خوشمزه ای بود. من با اشتها می خوردم. تصویر صورت خودم رو می دیدم که داره غذا می جوه. طعم غذا رو نمی فهمیدم، فقط به روبه رو نگاه می کردم و می خوردم. تصویر اومد پایین تر؛ شاید هم رفت عقب تر. حالا دست ها رو هم می دیدم که بالاوپایین می رن. غذا رو می برن و می ریزن تو سیاهی دهن؛ مثل کامیونایی که بار خودشون رو تو شب خالی می کنن. من بازم غذا می خوردم. تصویر عقب تر رفت. من غذا می خوردم امّا دستم به دهنم نمی رفت. دستم داشت پیانو می زد. من داشتم پیانو می زدم... شوپن... شوپن عزیز... شاعر پیانو...