عروس و داماد، تا سومین روز ماه عسلشان در لاس وگاس، همه ی ۱۰۰۰ دلاری را که برای قمار گذاشته بودند کنار باخته بودند. سر شب، توی رختخواب، چشم داماد به شیئی روی کمد افتاد که برق می زد. دقیق تر نگاه کرد و دید ژتون پنج دلاری ای ا ست که یادگاری نگه داشته بودند. عدد ۱۷ روی ژتون برق غریبی داشت. این را به فال نیک گرفت، ر بدوشامبر سبزش را پوشید، و دوان دوان رفت به طرف میز رولت تا ژتون پنج دلاری را روی خانه ی ۱۷ قرار بدهد. درست مطابق انتظارش، توپ روی خانه ی ۱۷ ایستاد و او ۱۷۵ دلار برنده شد. ۱۷۵ دلار را دوباره شرط بست و توپ کوچک یک بار دیگر روی ۷ ایستاد تا او برنده ی ۶۱۲۵ دلار شود. ماجرا همین طور ادامه یافت تا آن که داماد خوش شانس تصمیم گرفت روی حدود ۷/۵ میلیون دلار شرط بندی کند. از بخت بد، رئیس کازینوی هتل مداخله کرد و گفت کازینو آن قدری بودجه ندارد که کفاف برنده شدن دوباره ی او روی عدد ۱۷ را بدهد. داماد خوش اقبال قصه، بی آن که بد به دلش راه بدهد، سوار تاکسی شد و رفت به کازینویی با بنیه ی مالی بهتر در مرکز شهر. باز هم تمام پولش را روی ۱۷ شرط بندی کرد، و دوباره برنده شد و بیشتر از ۲۶۲ میلیون دلار زد به جیب. آقا که ازخودبی خود شده بود این بار هم سر تمام پولش شرط بست، ولی توپ روی خانه ی ۱۸ ایستاد و شاه داماد همه ی برده هایش را باخت. بی پول و پیاده و پکر چندین کیلومتر را گز کرد و برگشت هتل. تا پا گذاشت به اتاق عروس خانم پرسید: «کجا بودی؟» «رولت بازی می کردم.» «خب، شیری یا روباه؟» «ای... بدی نبود. سرجمع فقط ۵ دلار باختم.»