فکر دیدن مراد برقی از سرم بیرون نمی رفت. از وقتی تلویزیون آمده بود توی آباده، مراد برقی و فیلیپر بیشتر از بقیه سریال ها گل کرده بود. فیلیپر را عصرها نشان می داد. عصر که می شد می رفتم توی خیابان از جلو مغازه هایی که تلویزیون را رو به روی پنجره گذاشته بودند و از کنار پسر بچه ها و مردهایی که چهارزانو نشسته بودند فقط رد می شدم. دختر بودن همین بدی را داشت چرا که . . .