زنی هراسان فرار می کند. تمامی درها بر روی او بسته است. امیر او را تعقیب می کند. زن، خسته و نگران به زمین می افتد. امیر او را با خنجر می کشد. زنان مویه گر وارد می شوند. مردان به درون می آیند. امیر، هفت پرده ی سفید را بر پیکر او می اندازد. تابوت او را می برند. شمع ها و آینه ها گرداگرد آن. امیر، هراسان از تنهایی خود، به گوشه ای پناه می برد. صدای سم اسبان و جنگ، ناله های مردم، کودکان، زنان و صدای شمشیرها به گوش می رسد.