میرزا زل زد به صفحه ی تلویزیون کمدی. زنی عرب داشت ترانه می خواند.
عامر به موج دودهایی نگاه کرد که تند تند از دهان میرزا بیرون می زد..
دودهایی سفید عین دشداشه اش. خوشش نمی آمد او از پدرش بد می گوید، اما نمی توانست بفهمد که چه اتفاقی دارد می افتد.
چشمش به رنگ سرخ زغال های سر قلیان افتاد که درست عین سرخی دامن های چند دوره گرد بود:
زن هایی که هر چند وقت یک بار سرو کله شان توی محله پیدا می شد.
مادرش گفته بود:
(( اینها کولی ان. ))
عامر پرسیده بود:
((کولی یعنی چی؟))
شهلا گفته بود: کولی یعنی دوره گرد. بی بی ت می گفت وقتی بچه بود،
کولی ها سه پایه درست می کردن و می آوردن می فروختن. سه پایه برای روی آتیش که کتری یا تابه.ی مخصوص نون روش بذارن.
همیشه هم خرمهره های
رنگی برای فروش داشتن....
.
.