یک کافه ی خلوت کنار شهر با صندلیهایی لهستانی در سایه ی یک سایه بان سبز با هم دو فنجان قهوه مینوشیم تو از شبانی پر ستاره قصه میگویی من در شب چشمان مستت شعر میگویم