به انتظار دیدار!
می شمرم لحظه های بی تو بودن را
و به شوقی مایوس به دیدار تو می آیم
تا نظاره کنم چشمان تو را
تا بخوانم حکایت دلتنگی
اما تو را چه حاصل؟
که در چشمان تو
گریزیست بی پایان
یا نقابی مبهم
سکوتی سنگین
اما نه!
گویی در پس چشمان تو
دیگر کورسویی نیست از دلتنگی!
شاید فراموش شده ام
شاید دیگر دل ات هوای دیدار ندارد
شاید دیگر نمی خواهی سرمای
شبکوچه های پاییز را
خستگیی ها را
دلواپسی ها را
باران را
سمفونی موج و مرغ دریایی
و سلام کشتی را
قسمت کنی با من