از بیرون صدایی شنیده شد، یکی از نگهبانان وارد شد و گفت: راه بی خطر و تونل برای بیرون رفتن باز شده است، باید حرکت کرد. همه از روی سکوهای سنگی اتاق بپا خاستیم، هیربد گفت: من حرف هایم را روزهای پیشین گفته بودم، به حرف هایی که دوشیزه آپامه گفت هم درست فکر کن. ما بهتر است زودتر برویم تا سربازان سلوکی به روزنه ما پی نبرده اند. همانطور که خودت می دانی نباید از حضور من در شهر باخبر شوند، فردا روزی ست که آیین احترام در چهارمغان برگزار خواهد شد، همه مردم سالانه به این مراسم می آیند و در آن شرکت می کنند، تو را فردا آنجا خواهم دید. نگاهی به چهره دوشیزه آپامه کردم و او گفت: مادرت زن شجاعی بود که توانست تو را در آن لحظه حساس به دنیا بیاورد. به آپامه گفتم، همه حرف هایی که شنیدم به درستی و راستین بود، با دوستانم چنین خواهیم کرد که گفتید. هر دو من را به مزدا سپردند و به بیرون خانه رفتند. پشوتن جلو آمد و گفت: هیربد امشب از بیژن گرد به چهارمغان خواهد رفت، دوشیزه آپامه هم با همکاری این جوانان به خانه اش باز می گردد، تونیز از این دیدار به کسی چیزی نگو این را گفت و با همان احتیاط از خانه بیرون رفت.
داستان راجع به تاسیس حکومت سلوکیان در ایران میباشد با تمی عاشقانه از لحاظ نوشته بسیار روان و خوشخوان میباشد و برای کسانی که علاقمند به داستانهای تاریخی هستند مناسب میباشد .جذابیت و کشش داستان بالاست بطوریکه منتظر پایان داستان خواهید بود و اتفاقاتی که قرار است در انتها به وقوع بپیوندد.
متن سلیس وگوهایی داره وبرام جالب بود