مخفی من: (به اطراف نگاه می کند.) خوب شد اول از همه رسیدم. می دونم چی کار کنم. خودم رو مخفی می کنم و صبر می کنم ببینم رقیب هام کی ان. (حالتی به خودش می گیرد تا با محیط هم شکل و هم رنگ شود.) تنر چابک: (سریع وارد صحنه می شود و به ساعتش نگاه می کند.) آخیش، خوبه، دیر نکردم. انگار اولین نفرم. (حشره ای را کف زمین می بیند. چندشش می شود و با کفش می کوبد رویش.) این هم از این. عق... حالم از حشره ها به هم می خوره. هیپنوتام وارد می شود. (تنر چابک را می بیند. او هم متوجهش می شود. به هم خیره می شوند. هیپنوتام دور او می چرخد و ذهنش را می خواند.) هیپنوتام: آهان، می خوای بدونی من چه قدرتی دارم، درسته؟ همین الان دارم ازش استفاده می کنم! به چشم هام دقت کن! (دستانش را مقابل چشم های تنر چابک تکان می دهد.) تنر چابک تلاش می کند نگاهش را از او بگیرد اما نمی تواند. سانی پرتوی وارد می شود.
زیبا و جالب و خواندنی...