آیا سزاوار است که به تنبیه های غیرمستقیم تر بدنی، به ملاحظه کاری در هنر درد رساندن و به بازی و ترکیبی از دردهایی ظریف تر و بی جار و جنجال تر و بدون آن نمایش های هویدا که جملگی چیزی جز معلول جرح و تعدیل ها و بازبینی هایی عمیق تر نیستند، برجستگی خاصی داده شود؟ با این حال، یک واقعیت در این جا هست و آن این که بدن تعذیب شده، مثله شده، تکه تکه شده و داغ خورده بر صورت یا شانه، که مرده یا زنده به طور نمادین در معرض دید عموم قرار می گرفت، در عرض چند دهه ناپدید شد. بدن به منزله ی آماج اصلی سرکوب کیفری ناپدید شد.
پس تمایل بر آن بود که تنبیه و مجازات به پنهان ترین بخش فرایند کیفری بدل شود و این امر چند نتیجه در پی داشت: تنبیه، عرصه ی دریافت حسی تقریبا روزمره را ترک کرد تا وارد عرصه ی آگاهی انتزاعی شود؛ اثرگذاری تنبیه، محصول حتمیت آن تلقی شد و نه شدت قابل دیدن بودن آن؛ آنچه باید از ارتکاب جرم جلوگیری کند نه نمایش نفرت انگیز مجازات در ملاءعام بلکه قطعی بودن تنبیه و مجازات است؛ ساز و کار عبرت دهنده ی تنبیه، چرخ دنده هایش را تغییر داد.
در نتیجه، عدالت دیگر مسئولیت علنی سهمی از خشونت را که با اجرای عدالت پیوند خورده بود، بر عهده نمی گیرد. اگر عدالت نیز می کشد، اگر عدالت نیز ضرب و جرح می کند، دیگر برای تجلیل از قدرت عدالت نیست بلکه این امر عنصری از خود عدالت است که عدالت مجبور به تحمل آن است و توضیح علت آن نیز برایش دشوار است.