اول صبح بود که عراقی ها ناغافل شروع کردن به تیراندازی، یه ساعت بعد یه کامیون پشتیبانی داشت براشون مهمات می آرود که توی باتلاق حاشیه خاکریز گیر افتاد.
وقتی عراقی ها مطمئن شدن که نمی تونن ماشین رو از باتلاق بیرون بیارن، پا گذاشتن به فرار. چند ثانیه بعد متوجه شدیم که بعثی ها کامیون خودشونو گرفتن زیر آتیش. حالا که دیگه نمی تونستن استفاده ای ازش بکنن، دیگه به دردشون نمی خورد…
کتاب بر بال سرنوشت