درنیمه های شب، فریاد دو زن از میان سیاه چادرها،یکی از طایفه درنژینه و دیگری از طایفه گیلی در دل کوه های گرین پیچیده و گویی آسمان از شوریدگی چنان تپیده است. ستارگان به لرزش افتاده اند و همچون شهاب ها رها و در افق ناپدید می شوند. در چنین شبی، « آبگینه و شهربانو » پای به دنیا گذاشتند و در ییلاق کوه های ولاش و قشلاق جلگه کوهدشت بزرگ شدند؛ در بینابین بهون ها، مرغزارها و چشمه سارهای بی شمار. در زندگی پر حادثه عشایر، آبگینه جنگاوری دلاور و شهربانو داروگری کاردان شدند. در کوه های زاگرس که مرز دنیای افسانه و راستین باریک است، خواننده با دو دوست در مرزوبومی آشنا، همراه است و ناگاه خود را در قلمرویی ناشناخته می یابد و اسرار نهفته سرزمین گرین و دشت میشان بر وی آشکار می شوند و...
کتاب آبگینه و راز ملک جوان