دوست داشتم با حاج قاسم عکس یادگاری می گرفتم، نه برای پزدادن و نه برای اینکه به پلیس هایی که مدارک مهاجرین را در ایران چک می کنند، نشان بدهم. می خواستم از اولین دیدارم با این مرد بزرگ خاطره ای بماند. ماشین در حال سرسره بازی روی گل ولای جاده بود. صدای سوت آشنایی به گوشم رسید. مغزم سریع پیام داد که این سوت خمپاره 81 است که تا ثانیه ای دیگر در همین نزدیکی فرودمی آید... چند خمپاره اطراف ماشین اصابت کرد و همه جا تاریک و سرد شد... حتما شهید شدم. یک عکس هم با حاج قاسم نگرفتم تا بعد شهادتم بنر بشود و روی دیوار چهارراه کاشانی نصب کنند.
فوق العاده بود به تمامی مشهدیها ، گلشهریها ، افغانها ، عشق دعوا و جاهلیها توصیه میکنم بخوانند لبیک یا زینب