عقل از نظر متفکران پستمدرن مدعی جهانگستری و فراگیری و در نتیجه گرایش به مطلقباوری است. آنان معتقدند مدرنیسم کلاسیک که در بستر عقل خودبنیاد کلاننگر مطلقگرا شکل گرفته است، همه چیز را کلی و بیتوجه به تنوعات موجود در جهان ارزیابی میکند. به عبارت دیگر از منظر اندیشمندان پستمدرن اعتقاد به احکام فراگیر و جهانگستر، قبول قوانین ضروری در روند تاریخ و اصول کلی قابل اطلاق به تمامی جامعههای بشری و شرایط گوناگون زندگی، اندیشیدن به جامعه همچون کلیتی یگانه و نادیدهگرفتن بسیارگونگی فرهنگی درون یک جامعه یا جوامع مختلف را میتوان از ویژگیهای مدرنیسم کلاسیک دانست.
اگر چنانکه متفکران پستمدرن و کسانی چون تولستوی و داستایفسکی در آثارشان نشان میدهند، توسعۀ عقل خودبنیاد بشری به نیهیلیسم و بیمعنایی و پوچی زندگی انسان منتهی شده است، بدیلهای آن نیز آفات دیگری از جمله جزم و جمود و تعصب و نسبیگرایی بیضابطه و ... را در پی داشته است؛ از اینرو لازم است درک عمیقتری از عقل بشری و فرآوردههای آن و رابطه با دیگر منابع تولیدکننده باور و معرفت داشته باشیم. حتی اگر بازگشتن به عصر حاکمیت دین و سنتهای اجتماعی و اسطورهها مطلوب باشد، با توجه به قدرت روزافزون عقل خودبنیاد دیگر امکان چنین بازگشتی وجود ندارد.
از اینرو باید درک درست و عمیقتری از عقل و نقاط قوت و ضعف آن یافت و از این طریق رابطۀ آن را با دیگر منابع ترمیم و تعریف کرد. اگر در این کتاب به بررسی دیدگاه مولانا دربارۀ عقل پرداخته شده، از آنروست که با شناختی که او از عقل ارائه میدهد، ضمن فهم و بیان چیستی و جایگاه عقل در منظومۀ فکری این عارف متفکر، نقاط قوت و ضعف عقل از منظر وی بررسی شود و نشان داده شود وقتی مولانا انتقاداتی را متوجه عقل بشری میکند، چه رخنههایی را در آن یافته و آیا در این اظهارنظرها راه صواب را پیموده یا سخنش قابل توجه نیست. به این منظور ناگزیر باید مقدماتی چند دربارۀ چیستی و جایگاه عقل در سطحی وسیعتر در تاریخ بشر و جهان اسلام بیان شود که به این مهم در بخش نخست پرداخته شده و معانی عقل، عقلشناسی، و تاریخ عقل در آن بررسی شده است.
بخش مهمی از اینکه مولانا چه درکی از عقل و اقسام و کارکردهای آن داشته، به تاریخ بحث از عقل میان متفکران مختلف بازمیگردد. هیچ متفکری را نمیتوان فارغ از تاریخ اندیشه پیش از وی مورد بررسی قرار داد. اگر عارف متفکری همچون مولانا اندیشمند بزرگی دانسته میشود، نه از آنروست که همۀ اندیشههای وی ابداعی ونوآورانه است، بلکه در اغلب موارد از آنروست که فرم و صورتبندی تازهای بدان داده یا آن را با تأکید و تکرار بیشتری مطرح نموده یا مقدمات و لوازم آن را بهتر نشان داده است. شاید هیچ مسئلهای را در سراسر آثار مولانا نتوان نشان داد که پیش از وی توسط متفکران مختلف اعم از عارف، فیلسوف، متکلم، فقیه، ادیب و ... مطرح نشده باشد. بحث عقل و رویکردهای متفاوت به آن نیز از این قاعده مستثنا نیست و در همین شمار است. برای مثال اگر مولانا تفکیکی میان عقل جزوی و عقل کلی میکند، بههیچروی ابداع او نیست و در تاریخ اندیشه پیش از وی ریشه دارد و او در این بستر میاندیشد و البته نکاتی را هم بر مطالب پیشینیان میافزاید و نکات افزودۀ وی اهمیت بسیاری دارد.
در بخش دوم کتاب ضمن تحلیل مباحث پیرامون عقل از منظر مولانا، به ذکر برخی نکات تاریخی در این باب نیز پرداخته شده است. گفتنی است هنگام سخنگفتن از عقل، دستکم از سه جنبۀ وجودشناختی، معرفتشناختی و روانشناختی درنظر گرفته میشود: عقل از جنبۀ وجودشناختی هم به موجود مجرد از ماده گفته میشود و هم به یکی از قوای نفس انسان؛ عقل از جنبۀ معرفتشناختی یکی از منابع شناخت متعارف است که در کنار ادراک حسی، حافظه، دروننگری و گواهی به منابع متعارف شناخت انسان مشهورند؛ عقل از جنبۀ روانشناختی در تقابل با اموری چون عشق و جنون مطرح میشود. مولانا در سخنان خود به عقل از سه جنبۀ مذکور پرداخته و در هر پژوهشی تمایز میان آنها امری ضروری است. به همین دلیل در این کتاب نیز کوشیده شده به عقل از دیدگاه مولانا با توجه به این تمایز پرداخته شود.
کتاب مولانا و عقل بشری