کتاب «آنا کارنینا» اثر «لئو تولستوی» اولین بار به صورت سریالی بین سال های 1875 تا 1877 در گاهنامه ای روسی به انتشار رسید. «تولستوی» پس از مشاجره با دبیر این گاهنامه درباره ی نگرش های سیاسیِ ارائه شده در آخرین بخش اثر، یک سال بعد داستان خود را به شکل کامل در قالب کتاب منتشر کرد. تعداد زیادی از علاقه مندان به ادبیات با سطر نخست مشهور این شاهکار تراژیک «تولستوی» آشنا هستند:
«خانواده های خوشبخت همه مثل هم هستند، اما خانواده های بدبخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند.»
این کتاب به داستان رابطه ی عاشقانه ی جنجال برانگیز «آنا» با «کُنت ورونسکی» می پردازد؛ رابطه ای که باعث طرد شدن «آنا» از جامعه می شود و سرنوشتش را دگرگون می کند. «تولستوی» داستان «آنا» را با روایتی موازی درباره ی «کنستانتین لِوین» پیش می برد—زمین داری ثروتمند که شخصیتش تا حدی بر اساس خود «تولستوی» شکل گرفته است. این رمان به کاوش در مضامینی همچون ازدواج، وفاداری، حسادت، ایمان، و زندگی روستایی در مقابل زندگی شهری می پردازد.
کتاب «آنا کارنینا» از زمان نخستین انتشار در سال 1878 به عنوان یکی از برجسته ترین نمونه ها در «داستان واقع گرا» شناخته شده است. «ویلیام فاکنر» علاقه ی ویژه ای به این داستان داشت و «آنا کارنینا» تا کنون منبع الهام خلق آثار متعددی در سینما، تلویزیون، رادیو، رقص، اپرا و تئاتر بوده است. با این مطلب همراه شوید تا درباره ی این اثر مهم از «لئو تولستوی» بیشتر بدانیم.
در چشمان «ابلونسکی» برق نشاط درخشید. خنده ای بر لب آورد و به فکر فرو رفت. با خود می گفت: «وای، چه خواب لذت بخشی بود! چه مزه ای داشت! چیزهای فوق العاده ی دیگر هم زیاد بود. اما این چیزها در بیداری به زبان نمی آیند و حتی در خیال هم نقش نمی بندند.» و چون نگاهش به روزنه ی نوری افتاد که از کنار یکی از پرده های پشت پنجره به اتاق می تابید، خوشحال پاهای خود را از روی کاناپه فرو انداخت و کفش های راحتی چرمین زرینه ای را که همسرش برایش سوزن دوزی کرده و سال گذشته برای جشن تولدش به او هدیه داده بود، با پا جست و بنا به عادت نه ساله همان طور لمیده دست به سویی دراز کرد که ربدوشامبرش آویخته بود و ناگهان به خاطر آورد که به چه علت نه در اتاق خواب و در کنار همسرش، بلکه در اتاق کارش روی کاناپه خوابیده است؛ لبخند از لبانش رفت و چین بر جبینش آمد. آنچه را که پیش آمده بود، به خاطر آورد و نالید: «وای... وای...» و دوباره همه ی جزئیات درگیری با همسرش و بدبختی بی گریزی را که در آن گرفتار بود و از همه بدتر گناه خویش را در این ماجرا پیش نظر آورد.—از متن کتاب
الهام گرفتن از سطر نخست داستانی از «الکساندر پوشکین»
«تولستوی» در سال 1873 تحت تأثیر نخستین سطر یکی از مجموعه داستان های نویسنده ی برجسته ی روس «الکساندر پوشکین» قرار گرفت: «مهمان ها در حال آماده شدن برای رفتن به خانه ی روستایی بودند.» «تولستوی» در این باره گفت: «شیوه ی خلق داستان اینگونه است. هر نویسنده ی دیگر، داستان را با توصیف مهمان ها و اتاق ها آغاز می کرد اما «پوشکین» مستقیم به بطن ماجرا پرداخت.» او در همان شب نوشتن «آنا کارنینا» را آغاز کرد.
تأثیرگذاریِ داستان واقعی یک زن
«آنا پیروگووا» معشوقه ی یکی از دوستان «تولستوی» بود. این زن وقتی فهمید معشوقش به خاطر علاقه به معلم خصوصی فرزندانش به او بی توجهی می کند، محل زندگی خود را ترک کرد و چندین روز در مناطق روستایی سرگردان شد. او در نهایت خود را در مقابل یک قطار باربری انداخت. خود «تولستوی» در فرآیند کالبدشکافی جسد او در فردای آن روز حضور داشت. داستان این زن تأثیر عمیقی بر او گذاشت و در نتیجه به یک منبع الهام برای خلق داستان «آنا کارنینا» تبدیل شد.
همسرش، همان «دوریای» پیوسته نگران و همیشه در تکاپو و به گمان او ساده لوح، کاغذی در دست بی حرکت نشسته بود و با حالتی همه وحشت و نومیدی و خشم به او خیره شده بود. یادداشت را نشان داد و پرسید: «این چیست؟ این...» و چنان که بسیار پیش می آید هنگامی که این ماجرا را در خاطر مرور می کرد، نه چندان از گناه خود بلکه بیش از همه چیز از جوابی که به این سوال زنش داده بود، در رنج بود. در آن لحظه وضع کسانی را داشت که مچشان ناگهان حین عمل بسیار شرم آوری گرفته شود. وقت نکرده بود که چهره اش را مناسب با حالت پیش آمده در برابر زنش پس از افشای گناه آماده کند. به جای آن که برنجد یا انکار نماید یا عذری بتراشد و عذری بخواهد یا حتی اعتنایی نکند، که همه از کاری که کرد بهتر می بود، ناگهان خنده ای ناخواسته، کاملا ناخواسته، بر چهره ی مهربانش نشست، همان لبخندی که برایش عادی شده بود و حکایت از دل مهربانش داشت و در نتیجه احمقانه می نمود و «ابلونسکی» که به فیزیولژی علاقه داشت، درباره ی این لبخند با خود می گفت که ارادی نبود. عملی انعکاسی بود که منشاء آن مخ است. «ابلونسکی» این لبخند احمقانه را بر خود نمی بخشود.—از متن کتاب
تأثیر پذیرفتن شخصیت «آنا کارنینا» از دختر «الکساندر پوشکین»
«تولستوی» در یک مجلس رقص با «ماریا هارتانگ»—دختر «پوشکین»—دیدار کرد و بلافاصله تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفت. آن ها تمام بعد از ظهر با هم صحبت کردند و «ماریا» از پدرش و همچنین نظرات خودش در مورد ادبیات و هنر با او حرف زد. «تولستوی» که شیفته ی سلایق و جسارت «ماریا» شده بود، تعداد قابل توجهی از ویژگی های رفتاری و ظاهری «آنا کارنینا» را بر اساس او خلق کرد.
کاراکتری بر اساس خود «تولستوی»
برخی منتقدین، کاراکتر «لِوین» را طرحی کمابیش خودزندگی نامه ای از «تولستوی» در نظر گرفته اند. گفته می شود حتی همسر «تولستوی» نیز در زمان نوشته شدن داستان، به شباهت های میان او و این شخصیت اشاره کرده بود. «تولستوی» بسیاری از باورهای سیاسی و کشمکش های فلسفی خود را در این شخصیت گنجاند.
شاید اگر می دانست که این آگاهی به این شدت زنش را می آزارد، از پنهان داشتن گناهان خود از او عاجز نمی ماند. هرگز به روشنی به این موضوع فکر نکرده بود بلکه به ابهام گمان می کرد که زنش مدت ها است که به حدس، از بی وفایی او خبردارد و وانمود می کند که بی خبر است. حتی خیال می کرد که او، که زنی شکسته و رنگ رو رفته بیش نیست و از زیبایی جوانی چیزی در بساط ندارد و جز هاله ی مادری چیزی ندارد که نظر جلب کند، اگر انصاف داشته باشد باید گذشتِ بیشتری از خود نشان دهد. اما معلوم شد که وضع درست عکس این است. «وای... وای، چه بدبختی!» «ابلونسکی» پیوسته افسوس می خورد و هیچ راه چاره ای به ذهنش نمی رسید. «پیش از این وضع چه خوب بود، زندگی چه شیرین بود! «دوریا» از زندگی و با بچه ها خوش بود و من کاری به کارش نداشتم و آزادش می گذاشتم که هر جور که می خواهد با بچه ها مشغول باشد و امور خانه را به دلخواه به دست گیرد. البته ای کاش این دخترک، پرستار بچه هایم نبود. روی هم ریختن با پرستار بچه ها کار مبتذلی است. آدم متشخص و با کمالات چنین کاری نمی کند. ولی آخر قیامتی بود! (چشمان سیاه «مادمازل رولان» و تبسم شیرین او را به وضوح پیش نظر آورد) اما خوب، تا هنگامی که در خانه ی ما بود، من دست از پا خطا نکردم.—از متن کتاب
برجسته ترین کتاب در نظرسنجی نویسندگان معاصر
پژوهشگر و ژورنالیست آمریکایی «جِی. پِدِر زِین» از 125 نویسنده ی بریتانیایی و آمریکایی درخواست کرد تا لیستی از ده کتاب داستانی مورد علاقه ی خود در تمام اعصار را به وجود آورند. او در سال 2007 با جمع آوری و تحلیل این لیست ها، فهرستی از ده کتاب برتر را به وجود آورد که رمان «آنا کارنینا» در صدر آن جای گرفت.
مشاجره با دبیر گاهنامه
همانطور که پیش تر ذکر شد، «آنا کارنینا» در ابتدا به صورت سریالی در گاهنامه ای به نام Russky Vestnik به انتشار رسید. «تولستوی» در صفحات پایانی رمان، جنگ میان ترک ها، صرب ها و روس ها را محکوم و تقبیح می کند. دبیر گاهنامه این موضوع را خلاف نگرش های میهن پرستانه در نظر گرفت و از انتشار آن سر باز زد. «تولستوی» نیز نپذیرفت که تغییری در این بخش به وجود آورد و صرفا خلاصه ای از آخرین قسمت داستان را در این گاهنامه چاپ کرد.
اولین رمان «تولستوی»
«تولستوی» کتاب «جنگ و صلح» را یک رمان در نظر نمی گرفت و آن را «بیش از یک رمان» می خواند چرا که این اثر، داستان سنتی را با حقایق تاریخی و مباحثات فلسفی در هم می آمیخت. او در مقاله ای در سال 1868 توضیح داد:
این یک رمان نیست، یک شعر حماسی هم نیست، و همینطور یک شرح تاریخی. جنگ و صلح، چیزی است که نویسنده می خواسته و می توانسته که بیان کند، آن هم در همین قالبی که بیان شده است.
با این که «تولستوی» قبل از کتاب «جنگ و صلح»، سه رمان خودزندگی نامه ای را خلق کرده بود، خودش کتاب «آنا کارنینا» را «اولین رمان حقیقی» خود در نظر می گرفت.
«ابلونسکی» همان طورکه شکل کلاه یا لباس خود را انتخاب نمی کرد، هرگز تمایلات و عقایدی به خصوص را برنمی گزید بلکه همواره کلاهی را بر سر می گذاشت که متداول بود و لباسی را می پوشید که لباس روز به شمار می رفت. هرگاه به محفل یا مجلسی می رفت که در آن، ابراز تمایل به یک نوع فعالیت فکری به خصوص علامت رشد به شمار می رفت، ناگزیر همان روشی را پیش می گرفت که در پوشیدن لباس و یا بر سر گذاشتن کلاه به کار می برد. هرگاه آزادی خواهی را به محافظه کاری برتری می داد، برای آن نبود که آزادی خواهی را بیشتر مطابق با اصول عقل و منطق می دانست بلکه تنها برای آن بود که با طرز زندگی وی بهتر سازگاری داشت. حزب آزادی خواه معتقد بود که همه چیز در روسیه بر مبنای غلطی قرار گرفته است. اتفاقا «ابلونسکی» نیز وام فراوان داشت و سرمایه اش کفاف مخارجش را نمی داد و به همین جهت با آزادی خواهان هم عقیده بود. حزب آزادی خواه بر آن بود که ازدواج، نهادی ارتجاعی است و باید در آن اصلاحات اساسی صورت گیرد. «ابلونسکی» هم می دید که خانواده چندان لذت و سروری به او نمی بخشد بلکه او را ناگزیر می سازد که دروغ بگوید و نقابی مصنوعی به صورت زند و حال آن که ریاکاری مخالف خوی و طبع او بود.—از متن کتاب
تحسین های «داستایفسکی» و «ناباکوف»
«فئودور داستایفسکی» کتاب «آنا کارنینا» را «یک اثر هنری بی نقص» خواند و «ولادیمیر ناباکوف» نیز به تحسین از «جادوی بی نقص سبک نگارش تولستوی» پرداخت. آثار ادبی «داستایفسکی» به کاوش در روانشناسی انسان در روسیه ی قرن نوزدهم می پردازند و کتاب هایی همچون «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» از جمله برترین آثار او در نظر گرفته می شود. کتاب «لولیتا» اثر «ناباکوف» نیز یکی از برجسته ترین—و البته جنجال برانگیزترین—رمان های قرن بیستم به حساب می آید.
دگرگونی پس از خلق «آنا کارنینا»
داستان «آنا کارنینا» با تصمیم یکی از شخصیت ها برای داشتن «یک زندگی خوب مسیحی» به اتمام می رسد، تصمیمی که خود «تولستوی» نیز در نهایت اتخاذ کرد. او پس از نوشتن این کتاب، تصمیم گرفت سبک زندگی سابق خود را رها کند و بینشی مسیحی را به کار ببندد که مستقل از مذهبِ سازمان یافته بود. «تولستوی» در نهایت اعلام کرد که قصد دارد همه ی دارایی های خود را رها کند و به عنوان یک راهب، جهان را زیر پا بگذارد. البته این نقشه ی او رنگ واقعیت به خود نگرفت چرا که «تولستوی» اندکی بعد به بیماری ذات الریه مبتلا شد و سرانجام در سال 1910 و در 82 سالگی چشم از جهان فرو بست.