کتاب «کاندید»: یورشی طنزآمیز به خوشبینی



«ولتر» به واسطه ی خلق داستانی که به شکلی طنزآمیز، جهانی را به وجود می آورد که هم سرشار از امید است و هم مملو از تراژدی، اثری نامیرا را به علاقه مندان به ادبیات ارائه کرد

آثار کلاسیک برجسته در «ادبیات فرانسه»، در فواصل زمانیِ متفاوتی از «کانال مانش» عبور کردند و به دنیای انگلیسی‌زبان وارد شدند. به عنوان نمونه، حدود یک قرن و نیم طول کشید تا آثار «فرانسوا رابله» ترجمه شود؛ در حالی که ترجمه ی مقاله های «میشل دو مونتنی» تنها یازده سال پس از مرگ این نویسنده ی فرانسوی ارائه شد. کتاب «سرخ و سیاه» اثر «استاندال» که در سال 1830 انتشار یافت، تا سال 1900 ترجمه نشده باقی ماند؛ اما آثاری همچون «بابا گوریو» اثر «اونوره دو بالزاک» (فرانسوی 1834، انگلیسی 1860) و «مادام بواری» اثر «گوستاو فلوبر» (فرانسوی 1857، انگلیسی 1886) نسبتا سریع تر به مخاطبین انگلیسی معرفی شدند. اغلب این نویسندگان بزرگ فرصت این را پیدا نکردند که در زمان حیات خود، نسخه ی انگلیسی اثرشان را به چشم ببیند. در آن زمان، عادی بود که مرگ نویسنده قبل از ترجمه ی اثرش رقم بخورد.

 

همه ی این اتفاقات باعث می شود کتاب «کاندید» اثر «ولتر»، به موردی حتی شگفت انگیزتر از قبل تبدیل شود. این کتاب در فاصله ی میان ماه های جولای و دسامبر سال 1758 نوشته شد و در ژانویه ی سال بعد، به شکل همزمان در شهرهای «ژنو»، «پاریس» و «آمستردام» به چاپ رسید. در همان سال، حداقل چهار ترجمه ی انگلیسی هم ارائه شد که در میان آن ها، نسخه ای که امروزه بیش از سایرین خوانده می شود نیز به چشم می خورد. 

 

 

 

 

 

در «وستفالیا»، در قصرِ بارونِ «توندر تن ترونخ»، پسر جوانى سرشته از کمالِ شرافت مى زیست، سیمایش به خوبى نمایانگر روحش بود، او آمیزه اى بود از عقل سالم و سادگى فراوانِ قلبى و من فکر مى کنم به همین دلیل بود که او را «کاندید» نامیده بودند. مستخدمانِ قدیمى قصر بر این باور بودند که او پسرِ خواهر بارون با مرد شریف و آبرومند همسایه بود که خواهر بارون به این دلیل که این مرد تنها توانسته بود هفتاد و یک پشت خود را اثبات کند—باقى تیره ى خانواده اش در گذر زمان از یاد رفته بودند—از ازدواج با او سر باز زده بود. بارون از لردهاىِ تواناىِ «وستفالیا» بود، چرا که قصرش یک در و چند پنجره داشت. در سرسراى بزرگ قصرش، نقشینه اى آویزان بود. سگ هاى باغ، در موقع لزوم، به همراه مهتران—که دیگر تازى‌دار نامیده مى شدند—دسته ى شکار تشکیل مى دادند. کشیش روستا یاریگر بزرگ او بود. آن ها همه به او «عالیجناب» مى گفتند و به داستان هایش مى خندیدند.»—از کتاب «کاندید»

 

 

علاوه بر فرانسوی ها، حتی بریتانیایی ها نیز «ولتر» را شناخته شده ترین روشنفکر اروپا قلمداد می کردند و کتاب «کاندید» را هم نمونه ای عالی از «ادبیات به مثابه اخبار» در نظر می گرفتند. این داستان فلسفی را بدون تردید می توان انتقادی گزنده از فلسفه ی خوشبینانه ی فیلسوف آلمانی «گوتفرید لایبنیتس»—و به شکل کلی تر، از تمام چارچوب های فکری و اعتقادی—در نظر گرفت: هجویه ای بر کلیسا و کشیشان، و تأملی بدبینانه بر سرشت انسان و مسئله ی «اراده آزاد». کتاب «کاندید» اما داستانی افسانه ای نبود که از رویدادهای خیالی و یا مکان های نمادین استفاده کند، بلکه در عوض، گزارشی بود از وضعیت کنونی جهان، که به شکل عامدانه در میان مهم ترین اخبار و رویدادهای وقت رقم می خورد.

«ولتر» حدود دو سال را در انگلستان گذراند و در آنجا با آثار برخی از چهره های برجسته ی «عصر روشنگری»، از جمله شاعر/فیلسوفی به نام «الکساندر پوپ»، هجونویسی به نام «جاناتان سوییفت» و دانشمندی به نام «آیزاک نیوتون» آشنا شد. «ولتر» اگرچه کتاب «کاندید» را بیش از سی سال بعد به وجود آورد، اما شناخته شده ترین اثرش را از گفت و گو درباره ی فلسفه و سبک این نویسندگان و اندیشمندان مهم، آکنده کرد. 

داستان کتاب در قصر یک ارباب (یا بارون) آلمانی آغاز می شود و به جوانی ساده دل به نام «کاندید» می پردازد که در کنار دختر زیبای «بارون» یعنی «کانگاند» بزرگ شده است. هم «کاندید» و هم «کانگاند» تحت تعلیم مردی به نام «پانگلوس» هستند، که به آن ها یاد می دهد هیچ معلولی بدون علت وجود ندارد و این دنیا، بهترین در میان دنیاهای ممکن است؛ قصر بارون، بهترین در میان قصرها است و بانوی قصر نیز، بهترین در میان تمام بانوها. شخصیت اصلی داستان، از صمیم قلب به حرف های معلم خود باور دارد، حتی وقتی از قصر بیرون انداخته می شود و مجبور به تجربه ی اتفاقی ناگوار از پس اتفاق ناگواری دیگر.

 

 

آموزگار خانگى، «پانگلوس»، عقل کلِ قصر بود و «کاندید» جوان به حرف هاىِ او با تمامِ صداقتِ ناشى از سن و شخصیتش گوش مى سپرد. «پانگلوس» آموزگار ماوراءالطبیعه، الهیات و کیهان شناسى بود. او به راحتى اثبات مى کرد که امکان ندارد معلولى بدون علت وجود داشته باشد و در این بهترینِ تمامِ دنیاها، قصر بارون زیباترینِ قصرها و همسرش بهترینِ تمامِ بارونس هاىِ موجود هستند. او مى گفت: روشن است که اشیاء به شکل دیگرى، مگر شکل کنونى نمى توانند باشند. از آنجا که هر چیزى براى پدید آوردن هدفى به وجود آمده، الزام آن چیز بهترین هدف را پدید خواهد آورد. ببینید: بینى ها، براى نگاه داشتن عینک ساخته شده اند، بنابراین ما عینک داریم. پاها، همان گونه که به روشنى می بینیم، ساخته شده اند تا شلوار به آن ها پوشانده شود و خوب ما شلوار مى پوشیم. سنگ ها ساخته شده اند تا شکل بگیرند و با آن ها قصر بسازیم، بنابراین عالیجناب قصرى زیبا دارد، چرا که بزرگترین بارون در ایالت باید بهترین قصرها را داشته باشد و چون خوک ها براىِ خورده شدن به وجود آمده اند، ما تمامِ طولِ سال گوشت خوک مى خوریم. در نتیجه کسانى که مى گویند همه چیز خوب است، مزخرف مى گویند، آن ها باید بگویند همه چیز در نهایتِ خوبى است.—از کتاب «کاندید»

 

 

کتاب «کاندید» که زیرعنوانِ «یا خوشبینی» در کنار نام آن به چشم می خورد، از دل مباحثه ای مستمر درباره ی «وجود شر در جهانی خلق شده توسط ذاتی ملکوتی» سر بر آورد. واژه ی «خوشبینی» که اولین بار در سال 1737 در آثار مکتوب به کار رفت، به دیدگاهی فلسفی اشاره می کند مبنی بر این که مخلوقات خدا، در بهترین شکل ممکن خلق شده اند. «ولتر» تعبیر «بهترین در میان دنیاهای ممکن» را از فیلسوف آلمانی «گوتفرید لایبنیتس» قرض گرفته است. «لایبنیتس» استدلال می کرد که خدا، جهانی بی نقص را خلق نکرده بلکه در میان دنیاهای امکان پذیر، بهترین را به وجود آورده است. او وجود پدیده های دردناک و شرورانه را غیر قابل اجتناب در نظر می گرفت اما همچنین معتقد بود که درد و شر تنها به این خاطر وجود دارند تا نیکیِ بزرگتری را ممکن سازند. «الکساندر پوپ» نیز در اثر خود به نام «مقاله ای در باب انسان» که در سال 1733 انتشار یافت، استدلال هایی مشابه را مطرح کرد.

 

«پوپ» نیز مانند «لایبنیتس» اعتقاد داشت شر، بخشی کوچک از نقشه و طرحی بزرگتر است که انسان آن را درک نمی کند؛ و همان شر، درنهایت نیک است چون در خدمت هدفی مشخص است. همانطور که گفته شد، «ولتر» با آثار «لایبنیتس» و «پوپ» آشنایی داشت و در بسیاری از آثار اولیه ی خود، نگرشی کاملا خوشبینانه را در مورد انسان و جهان هستی ارائه می کرد. «ولتر» در مجموعه مقاله ای به نام «نامه هایی خطاب به مردمان انگلیسی» ادعا می کند که انسان ها خوشبخت هستند، جهان با آن ها و آن ها با جهان سازگاری دارند و اشکالی ندارد که ما نمی توانیم هر چه را که می خواهیم داشته باشیم، چرا که انسان ها با امید زنده هستند و اینگونه به سخت کار کردن ترغیب می شوند. 

 

 

«کاندید» به دقت به این سخنان گوش مى داد و آن ها را بى قید و شرط می پذیرفت؛ چرا که از نظر او دوشیزه «کانگاند» بیش از اندازه زیبا بود، گو این که هرگز جرأت نکرده بود این را به او بگوید. او فکر مى کرد پس از سعادتِ به دنیا آمدنِ بارونِ «توندر تن ترونخ»، دومین سعادت، وجود دوشیزه «کانگاند» بود، سومى دیدنِ هر روزه ى او و چهارمى گوش سپردن به سخنانِ استاد «پانگلوس»، بزرگترین فیلسوفِ ایالت و بنابراین تمام دنیا. یک روز وقتى «کانگاند» نزدیک قصر در جنگل کوچکى که به آن باغ مى گفتند، قدم مى زد، دکتر «پانگلوس» را دید که زیر بته ها به مستخدمه ى مادرش درسى در فیزیک تجربى مى داد، دخترى بسیار جذاب، سبزه و فرمان بردار. از آنجا که دوشیزه «کانگاند» علاقه ى ذاتى به دانش داشت، نفس‌زنان به آزمایش هایى که پیشِ رویش تکرار مى شد، نگریست. به روشنى، دلیلِ کافى دکتر را دید و علت و معلول را مشاهده کرد و با ذهنى پریشان و درگیر و مشتاق دانستن به خانه برگشت، با این رویا که ممکن است دلیل کافىِ «کاندید» جوان باشد—«کاندید» جوانى که شاید مال او باشد.—از کتاب «کاندید»

 

 

با این وجود، نقطه ی تحولی اساسی در اندیشه های «ولتر» در نوامبر سال 1755 به وجود آمد: وقتی بیشتر بخش های شهر «لیسبون» و بسیاری از نقاط در پرتغال به خاطر زمین لرزه ای بزرگ نابود شد. این زلزله که بین ده هزار تا صد هزار قربانی گرفت، یکی از مرگبارترین زمین لرزه های ثبت شده به حساب می آمد. «ولتر» در مواجهه با این ویرانی عظیم احساس کرد گفتن این که «همه چیز نیک است»، چندان عاقلانه به نظر نمی رسد.

او اما به جای استفاده از لحنی خشک و حزن انگیز برای انتقاد کردن از «خوشبینی»، سبک و سیاق نویسنده و اندیشمند انگلیسی دیگری را به کار گرفت. آثار «جاناتان سوییفت»—از جمله «سفرهای گالیور» و «پيشنهاد متواضعانه»—هجوهای اجتماعی و سیاسیِ را با «فُرم های» مختلف در هم می آمیخت و با سبک ها و ژانرهای محبوب در عصر خود شوخی می کرد. در کتاب «کاندید» نیز چنین روشی به چشم می خورد: «ولتر» علاوه بر شوخی با «پوپ» و «لایبنیتس» به واسطه ی شخصیت «پانگلوس» که حتی پس از مواجهه با تراژدی های بی پایان نیز اصرار دارد که «همه چیز نیک است»، داستانی را به وجود می آورد که خود رمان ها را هم به سخره می گیرد، به خصوص رمان های قهرمانانه و عاشقانه که از ویژگی های اصلی ادبیات در قرن هفدهم به شمار می آمد. 

 

در راه بازگشت به قصر با «کاندید» برخورد کرد و سرخ شد؛ «کاندید» هم سرخ شد. «کانگاند» با صدایى لرزان به «کاندید» سلام داد و «کاندید» بدون آن که بداند چه مى گوید، شروع به سخن گفتن کرد. روز بعد، در حالى که همگى از پشت میز ناهارخورى بلند مى شدند، «کانگاند» و «کاندید» پشت پرده به هم برخوردند؛ دستمال «کانگاند» از دستش افتاد، «کاندید» آن را برداشت، «کانگاند» بسیار مظلومانه دست «کاندید» را در دستانِ خود نگاه داشت؛ «کاندید» نیز بسیار مظلومانه، بانشاط، نزاکت و هیجان قابل ملاحظه اى دست او را بوسید؛ لبانشان جفت شد، چشمانشان درخشید، زانوانشان لرزید و دستانشان رها شد. بارونِ «توندر تن ترونخ» که از آنجا مى گذشت، توجه اش به این علت و معلول جلب شد و با اردنگى محکمى «کاندید» را از قصر بیرون انداخت. «کانگاند» غش کرد؛ همین که به هوش آمد، بارونس به صورتش سیلى زد و همه چیز در بهترین و مطبوع ترین قصرهاىِ ممکن، درهم و برهم شد.—از کتاب «کاندید»

 

 

با این که اکنون به خاطر گذر قرن ها، از اهمیتِ ارجاعات تاریخیِ کتاب کاسته شده، اما تأثیرگذاری، جذابیت و لحن طنزآمیز کتاب «کاندید» از گزند زمان مصون مانده است. این کتاب که از زمان انتشار در سال 1759 تاکنون، نام خود را به عنوان اثری پرفروش مطرح کرده، همچنان به جذب مخاطبین جدید ادامه می دهد. نویسنده و استاد ادبیات فرانسوی «نیکلاس کرانک» در این مورد بیان می کند:

 

طنزِ کاملا آشوبناکِ این اثر، به همه ی زبان ها ترجمه می شود و برای همه ی مخاطبین جذابیت دارد، حتی آن هایی که درباره ی مباحثه ی فلسفی‌ای که موضوع اصلی کتاب در نظر گرفته می شود، هیچ چیزی نمی دانند.

 

 

کتاب «کاندید»، الهم بخش آثار اقتباسی زیادی بوده است، از جمله فیلمی فرانسوی در سال 1960. علاوه بر این، نمایشنامه نویسان، شاعران و رمان نویسان زیادی در طول دوره های مختلف از این داستان به عنوان بستری برای خلق اثر خلاقانه ی خودشان استفاده کرده اند. لحن جذاب و شوخ طبعی های موجود در کتاب، بدون تردید به حیات مستمر این اثر کمک کرده اما این اهمیتِ همیشگیِ بحث های فلسفی و ایدئولوژیک کتاب «کاندید» است که آن را به اثری فراموش نشدنی تبدیل کرده است. سوژه های «ولتر»—جهالت، جنگ، تعصب، افراط گرایی—هیچ وقت در دنیای انسان ها قدیمی نمی شود.

 


«کاندید»، کاملا گیج، هنوز نمى فهمید که چگونه قهرمانى است. یک صبح دل انگیز بهارى به سرش زد که قدمى بزند، از آنجا که قدم زدن با اختیار و انتخاب از امتیازهاى انسان و تمام حیوانات است، در جلگه مستقیم راه رفت. هنوز دو فرسنگ نرفته بود که چهار قهرمان دیگر، هر یک به درازاى شش پا او را گرفتند، بستند و به سیاهچال انداختند. در دادگاه نظامى از او خواسته شد بین این دو حکم یکى را انتخاب کند، یا از تمامِ هنگ، سى و شش بار شلاق بخورد یا بدون تشریفات قانونى یک دوجین گلوله در مغزش خالى شود. او بیهوده بحث کرد که خواسته هاى انسان، آزاد است و بیهوده اصرار داشت که هیچ کدام از این دو حکم را نمى پذیرد؛ باید انتخاب مى کرد. به وسیله ى هدیه ى الهى به نام «اراده آزاد» تصمیم گرفت تا سى و شش بار در میان دو ردیف شلاق بخورد. دو ضربه را تاب آورد. هنگ از دو هزار نفر تشکیل شده بود که این به معنىِ چهار هزار ضربه بود و پارگى تمام عضله ها و رگ هاى عصبى از بیخ و بن. براى سومین ضربه که آماده مى شدند، «کاندید» که بیش از این تحمل نداشت، به دست و پایشان افتاد تا مرحمت کرده، سرش را خرد کنند. درخواستش پذیرفته شد، چشمانش را بستند و وادارش کردند زانو بزند.—از کتاب «کاندید»

 

«ولتر» به واسطه ی خلق داستانی که به شکلی طنزآمیز، جهانی را به وجود می آورد که هم سرشار از امید است و هم مملو از تراژدی، اثری نامیرا را به علاقه مندان به ادبیات ارائه کرد؛ اثری که از ایده ها و رویدادهای عصر خودش به وجود آمده اما همچنان، در عصر کنونی نیز حرف های زیادی برای گفتن دارد.