مقایسه‌ی ترجمه‌های کتاب «جنایت و مکافات» اثر «فئودور داستایفسکی»



این مقایسه، با توجه به تعداد ترجمه‌ها، سبب آشنایی بیشتر و بهتر با این شاهکار تاریخ ادبیات شده و در انتخاب ترجمه‌ای که بیشتر می‌پسندید، کمک‌حالتان است.

در سفر زندگی، یکی از رسالت های ما رهایی از هرآن چیزی‌ست که فکر می‌کنیم حقیقت بلامنازع وجود ماست و تنها اینگونه است که از توهم بیرون آمده و به درک درستی از خود و بودنمان می‌رسیم. یکی از جذابیت های اصلی شخصیت راسکولنیکفِ رمان جنایت و مکافات، هدایت شدن او به سمت کشف خویشتن حقیقی است. او به این درک قابل توجه می رسد که در حقیقت، از آنچه درباره‌ی خود تصور می‌کند، انسان بسیار بهتری است.

درحالی‌که بسیاری از رمان‌نویسان از نمایش پلیدی‌ها، زیر نقاب‌های پرزرق و برق و فریبنده لذت می‌برند، داستایفسکی از مأموریتی متفاوت سخن به میان می‌آورد. او می‌خواهد نشان دهد که در زیر ظاهر هیولاوار راسکولنیکف، شخصیتی حیرت‌انگیز و پر از تضاد نهفته است: انسانی خوب اما فریب‌خورده، باهوش و درعین‌حال، وحشت‌زده و شکننده.

داستایفسکی می‌خواهد مرز میان «ما» و «دیگری» را کم‌رنگ کند؛ «ما»، در مقام شهروندانی پایبند به قانون که زندگی‌های مدیریت شده‌ای داریم و «دیگری»، که کارهای وحشتناکی انجام داده و زندگی سایرین را ویران می‌کند. این نویسنده‌ی تأثیرگذار به ما یادآوری می‌کند که آن «دیگری» بیش‌از‌آن که فکرش را می‌کنیم، شبیه من و شماست و همین موضوع، سبب احساس همذات‌پنداری ما با شخصیت‌های آثار او می‌شود.

بگذارید از مقوله‌ی اصلی یعنی مقایسه‌ی ترجمه‌های کتاب «جنایت و مکافات» دور نشویم. تاکنون ترجمه‌های زیادی از این رمان روانه‌ی بازار نشر شده‌اند و ما در این مقایسه، با توجه به تعداد ترجمه‌ها، دو بخش از هر شش ترجمه را انتخاب کرده و برابر شما گذاشته‌ایم که هم سبب آشنایی بیشتر و بهتر با این شاهکار تاریخ ادبیات شده و هم در انتخاب ترجمه‌ای که بیشتر می‌پسندید، کمک‌حالتان باشیم.

 

 

 

 

 

 

ترجمه‌ی اصغر رستگار – نشر نگاه (ترجمه از متن انگلیسی) 

 

(صفحه 197 – بخش دوم – فصل ششم)

چهره‌ی بی حرکت و جدی راسکولنیکوف به آنی دگرگون شد و مثل اینکه عنان تسلط به نفس را به کلی از دست داده باشد، ناگهان مثل قبل شلیک خنده‌ی عصبی را سر داد. یک آن، با وضوح و روشنی فوق العاده، لحظه‌ای را به یادآورد که تبر پشت در ایستاده بود: دستگیره‌ی در بالا و پایین می‌جست. دو مرد، آن طرف در فحش می دادند و بدوبیراه می‌گفتند و می‌خواستند در را بشکنند، و او ناگهان ویرش گرفته بود سرشان فریاد بکشد، فحششان بدهد، برایشان شکلک در بیاورد و مسخره شان کند، و بخندد، آی بخندد، آی بخندد!

 

(صفحه 437 – بخش پنجم – فصل اول)

«و شرافتمندانه‌تر، خیلی خیلی شرافتمندانه‌تر، هه هه!»
«یعنی چی که شرافتمندانه‌تر؟ در تعریف فعالیت های انسان، من اصلا به اینجور تعبیر ها اعتقاد ندارم. «شرافتمندانه‌تر!» «سطح بالاتر!» اینها همه حرف مفت است، یک مشت مزخرف، یک مشت کلیشه‌ی کهنه و پوسیده است که از دید من یک غاز هم ارزش ندارد. هر چیزی که برای انسان مفید باشد شرافتمندانه است. «مفید»، من فقط همین یک کلمه را می فهمم. حالا تو هی پوزخند بزن، هی متلک بینداز، حقیقت همین است که گفتم.»

 

 


 

 

ترجمه‌ی نسرین مجیدی – نشر روزگار (ترجمه از متن انگلیسی)

 

 

(صفحه 199– بخش دوم – فصل ششم)

چهره‌ی جدی و آرام راسکولنیکف تغییر حالت داد. مثل قبل دوباره همان خنده‌ عصبی را سر داد. گویی دیگر نمی‌توانست بر خود مسلط باشد. یک لحظه همان احساس را که مدت زمان زیادی از آن نگذشته بود به خاطر آورد. لحظه‌ای را به خاطر آورد که با آن تبر پشت در خانه پیرزن ایستاده بود، چفت در به شدت تکان می خورد، آنها دشنام می دادند و در را فشار می دادند. هان لحظه دلش می‌خواست سر آن دو نفر فریاد بکشد و دشنام دهد. دوست داشت زبانش را بیرون بیاورد و مسخره‌اشن بکند و بخندد، بخندد و قهقهه بزند.

 

 

 

(صفحه 459 – بخش پنجم – فصل اول)

«بله، شریف‌تر، محترمانه‌تر، هه هه هه!»

«منظورتان از واژه‌ «شریف‌تر» چیست؟ در مورد کارهای انسانی من به چنین واژه هایی معتقد نیستم و آنها را نمی فهمم. همه واژه های قدیمی و بیهوده ای است که همه آنها را نفی می‌کنم. هر کاری که برای انسان مفید باشد شریف است. من فقط به «مفید بودن» کار اهمیت می‌دهم. بخندید، هر چقدر دوست دارید مسخره کنید اما حقیقت همین است.»

 

 


 

 

 

ترجمه‌ی پرویز شهدی – نشر پارسه  (ترجمه از متن فرانسوی)

 

 

(صفحه 217 – بخش دوم – فصل ششم)

چهره‌ی بی‌حرکت و جدی راسکولنیکوف بی‌درنگ تغییر حالت داد و همان خنده‌ی عصبی و مقاومت ناپذیر را دوباره سر داد. ناگهان به نظرش رسید دچار همان احساس های تند و عجیب روز ارتکاب قتل شده است، موقعی که تبر به دست پشت در ایستاده بود، قفل در می‌لرزید؛ آن‌طرف در آن دو نفر بد و بیراه می‌گفتند و می‌کوشیدند در را به زور باز کنند، او هم احساس می‌کرد ناگهان دوست دارد فریادزنان ناسزا بگوید، برای‌شان زبان دربیاورد، مسخره‌شان بکند، بزند زیر خنده، خنده‌ای بی‌پایان.

 

 

(صفحه 458 – بخش پنجم – فصل اول)

از کلمه‌ی بزرگوارنه چی دستگیرتان می‌شود؟ من از این اصطلاح‌ها موقعی که ادعا دارند فعالیتی انسانی را تشریح می کنند، هیچ سر در نمی‌آورم. بزرگوارانه‌تر، شکوهمند‌تر، حرف هایی است چرند، حماقت آمیز، جمله هایی قدیمی که بوی تبعیض و تعصب از آنها بر‌می‌خیزد و من آنها را رد می‌کنم. هرچیزی که برای بشریت مفید باشد، شریف و بزرگوارانه است. فقط یک کلمه برایم اهمیت دارد: «مفید بودن.» شما هرقدر دلتان بخواهد می‌توانید مسخره کنید، ولی حقیقت این است.

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترجمه‌ی حمیدرضا آتش‌بر‌آب – نشر علمی و فرهنگی (ترجمه از متن روسی)

 

 

(صفحه 297 – بخش دوم – فصل ششم)

صورت جدی و بی‌حرکت راسکولنیکاف ناگهان به هم ریخت و یکباره، مثل چند دقیقه قبل، یکی از آن خنده‌های عصبی‌اش را سر داد؛ انگار به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست جلو خودش را بگیرد. خاطره‌ای مربوط به گذشته‌ی نزدیک را با وضوح تمام و صاعقه وار به خاطر آورد، لحظه‌ای را که تبر‌به‌دست پشت در ایستاده بود و چفت در می‌‌لرزید و بیرونی ها بدوبیراه می‌گفتند و در را تکان تکان می‌دادندو او ناگهان به دلش افتاده بود سر آنها فریاد بکشد، فحششان بدهد و مسخره‌شان بکند و بخندد و قهقهه سر بدهد، قهقهه و قهقهه!

 

 

(صفحه 697 – بخش پنجم – فصل اول)

ـــ بله، شریفتره، شریفتر، هه‌هه‌هه!

ـــ منظورتان چیه شریفتر‌شریفتر راه انداختید؟ نمی‌فهمم همچین کلمه های قلمبه‌سلمبه‌ای چه ربطی دارند به فعالیت های انسانی! چی والا و شریفه؟ هرچی که برای بنی‌بشر مفید باشد! بنده فقط همین را می‌فهمم. یک کلمه: فایده! حالا هی بخندید زیرزیرکی به ریش من! ولی اصل قضیه اینی که گفتم!

 

 


 

 

 

ترجمه‌ی احمد علیقلیان – نشر مرکز (ترجمه از متن انگلیسی)

 

 

(صفحه 220 – بخش دوم – فصل ششم)

حالت یخ زده و جدی چهره‌ی راسکولنیکف در یک‌ آن دگرگون شد، و ناگهان مثل چند لحظه پیش به خنده‌ای عصبی افتاد، گویا اصلا نمی توانست جلو خودش را بگیرد. و در یک آن، آن لحظه‌ی چندی پیش را، در نهایت روشنی یک احساس، به یاد آورد که تبر در دست پشت در ایستاده بود، زنجیر داشت بالا و پایین می‌پرید، آدم ها بیرون در فحش می‌دادند و می‌کوشیدند به زور در را باز کنند و او ناگهان دلش خواسته بود سرشان فریاد بزند، فحش‌شان بدهد، زبانش را درآورد، به ریشخندشان بگیرد و بلند بخندد – بخندد، بخندد، بخندد!

 

 

(صفحه 488 – بخش پنجم – فصل اول)

«و شریف‌تر، شریف‌تر، هه، هه، هه!»

«منظورتان از «شریف» چیست؟ من چنین عبارت‌هایی را برای تعریف فعالیت انسانی مناسب نمی‌دانم. «شریف‌تر»، «بزرگ‌منشانه‌تر» - همه‌اش چرند است، مزخرف است، کلمات متعصبانه‌ی کهنه که من نفی‌شان می‌کنم! هرچیزی که برای بشر مفید است شریف است! من فقط یک کلمه را می‌فهمم: مفید! هرچه‌قدر می‌خواهید پوزخند بزنید، ولی حقیقت است!»

 

 


 

 

 

ترجمه‌ی مهری آهی – نشر خوارزمی  (ترجمه از متن روسی)

 

 

(صفحه 243 – بخش دوم – فصل ششم)

چهره‌ بی‌حرکت و جدی راسکلنیکف در یک لحظه تغییر خالت داد و ناگهان چون پیش، باز همان قهقهه عصبی را سرداد، به طوری که گویی هیچ توانایی خودداری نداشت. در یک لحظه، احساس آنی را، که مدت زمانی از آن نمی‌گذشت، در کمال وضوح بیادآورد. بیادآورد هنگامی را که پشت در با تبر ایستاده بود، چفت جست و خیز می‌کرد، آنها پشت در دشنام می‌دادند و به‌در فشار می‌آوردند و او ناگهان دلش خواسته‌بود به‌سویشان فریاد کند، دشنامشان بدهد، زبان خود را به آنها نشان‌دهد و سر به‌سرشان بگذارد، بخندد، قهقهه بزند و قهقهه بزند!

 

 

(صفحه 535 – بخش پنجم – فصل اول)

ـ بله شریفتر است، شریفتر هه، هه، هه!

ـ یعنی چه شریفتر؟ در مورد تشخیص نوع کار انسان من به‌چنین اصطلاحاتی قائل نیستم. «شریفتر!» «بزرگوارانه‌تر!» همه اینها یاوه و مزخرف و سخنان بیهوده و قدیمی است، آنها را نفی می‌کنم! هر چیز که به‌حال انسان مفید باشد، شریف است. من فقط یک چیز را می‌فهمم: فایده را! بخندید، هرقدر می‌خواهید بخندید، اما حقیقت همین است!